نوشته : شاکر کسرائی
قسمت : بیست وسوم
چه كسي جرات كرد سر امام حسين را از قفا بريد ؟
۱٫ افراد دیگری -غیر از شمر- که میخواستند نزدیک امام حسین(ع) شوند و او را به شهادت برسانند، همین که امام به آنها نظری میافکند، تنشان میلرزید و شمشیر از دستشان میافتاد؛ برخی از مورّخان متأخّر و معاصر به نقل از ابومخنف گفتهاند: «اولین شخصی که با شمشیر کشیده به سوی امام پیش تاخت، شبث بن ربعى بود. امام حسین(ع) به جانب او نظرى افکند. شبث را رعدهاى گرفت و لرزید و شمشیر از دستش افتاد و گفت: «معاذ اللّه که من خداى را ملاقات کنم و ذمه من مشغول به خون حسین باشد».[۱]
همچنین در ادامه به نقل از ابو مخنف گفتهاند: سنان بن أنس با شماتت و با عصبانیت رو به شبث کرد و گفت: «مادر بر تو بگرید و قوم تو تباه گردد! چرا از قتل او دست بازداشتى و روى برداشتی؟»
شبث گفت: «چون چشم بگشود و مرا نظاره کرد، چشمهاى رسول خدا را دیدم. نیروى من برفت و اندامم بلرزید».
سنان گفت: «این شمشیر مرا ده که من از براى قتل او شایستهتر از تو هستم».
سنان شمشیر را برداشت و به سمت امام حسین(ع) رفت. هنگامی که نزدیک شد، رعدی عظیم او را فرا گرفت و سخت بترسید، چنانکه شمشیر از دست او افتاد و گریخت. شمر او را سرزنش کرد و گفت: «چرا بگریختى؟»
سنان گفت: «چون چشم به سوى من بگشود، شجاعت پدر او یادم آمد. پس گریختم».
خولى بن یزید اصبحى، تصمیم گرفت که سر مبارک امام(ع) را از تن دور کند. وى نیز چند قدمى برداشت و رعدتى او را گرفت و فرار کرد.[۲]
شمر گفت: «چه مردم ترسویی هستید! هیچکس سزاوارتر از من نیست در قتل او». سپس شمشیر گرفت و بر سینه حسین(ع) نشست. [۳]
در برخی منابع جزئیات این حادثه بیان نشده، بلکه تنها به ترس و لرزش این افراد از هیبت و عظمت امام حسین(ع) اشاره شده است.[۴] بنابر این، اصل ترس افرادی مانند سنان بن انس پذیرفتنی است.[۵]
شاید با توجه به این جریانات، برای اینکه شمر ملعون به عاقبت این افراد دچار نشود، سر امام حسین(ع) را از پشت برید تا چشم او به چشم امام حسین(ع) نیفتد.
۲٫ علامه مجلسی مینویسد: در بعضى از کتابهای معتبر از طبری و او از طاوس یمانى نقل کرده است: «…پیامبر اسلام(ص) پیشانی و گلوى امام حسین(ع) را زیاد میبوسید».[۶]
همچنین به نقل از کتاب «معدن البکاء فی مقتل سید الشهداء»[۷] آمده است: شمر خواست سر امام حسین(ع) را از گلو جدا کند، ولى شمشیرش نبرید، امام حسین(ع) فرمود: «واى بر تو! آیا میپندارى شمشیر تو جایى را که رسول خدا(ص) بر آن فراوان بوسه زد میبرد»؟! شمر (برآشفت و) آنحضرت(ع) را به رو افکند و سر مطهرش را از قفا جدا کرد.[۸] ولی این بخش از سخن امام حسین(ع) که «آیا میپندارى شمشیر تو جایى را که رسول خدا(ص) بر آن فراوان بوسه زد میبرد»، پیش از شهادت و هنگام نشستن شمر بر سینه امام حسین(ع)، در منابع و مقاتل معتبر[۹] ذکر نشده است. به هر حال، با فرض پذیرش این نقل؛ چون گلوی امام حسین(ع) مکان بوسه پیامبر اسلام(ص) بوده، شمر سر امام حسین(ع) را از پشت برید.
به هر حال، نمیتوان به طور قطعی گفت: علت اصلی بریدن سر امام حسین(ع) از قفا همان است که در برخی کتابها نوشته شده است؛ زیرا بخشهایی از نقلهای ذکر شده، در مقاتل و منابع تاریخی مربوط به نهضت و قیام امام حسین(ع) نیامده است، به همین جهت؛ نمیتوان میان علت بریده شدن سر امام حسین(ع) از قفا با این نقلهای متفاوت ارتباط برقرار کرد و یک نتیجه قطعی گرفت و موارد یاد شده را تنها یک احتمال است.
: شاکر کسرائی
قسمت : بیست ودوم
ارسال نامهای تند از سوی یزید به فرماندار مدینه برای گرفتن بیعت از امام حسین (ع) یا قتل ایشان:
یزید بلافاصله پس از بر تخت نشستن نامهای برای کارگزار خود در مدینه، ولیدبن عتبه، نوشت و به او دستور داد تا از حسین بن علی (ع) و عبداللهبن زبیر بیعت بگیرد. محتوای این نامه را منابع گوناگون ذکر کردهاند؛ در حالی که در شماری از منابع، تنها از دستور یزید برای سختگیری در امر بیعت سخن گفته شده است (ابنقتیبه، بیتا: ۱/۱۷۴ و ۱۷۵؛ بلاذری، ۱۹۹۸: ۴/۳۳۲ و ۳۳۳؛ طبری، بیتا: ۵/۳۳۸؛ شیخ مفید، ۱۳۹۹: ۲۰۰). عدهای دیگر از دستور اکید یزید مبنی بر بیعت گرفتن از این دو تن یا فرستادن سرهای آنان سخن به میان آوردهاند (یعقوبی، ۱۴۱۳: ۲/۱۵۴؛ ابناعثم، ۱۴۰۶: ۳/۹، ۱۹).
اینکه یزید در نامه کوتاهی، آن هم به جای اعلام عام به طور مخفیانه، از حاکم خود در مدینه چنین خواستهای دارد، نشان از آن دارد که یزید به دنبال آن بود که در صورت انجام چنین عملی، یعنی گردن زدن آنها، این کار بر دوش والی مدینه بیفتد (Ahmad, ۲۰۰۶: ۱۱۸-۱۱۹). ولید پس از دریافت این نامه، به دنبال امام و ابنزبیر فرستاد، بی آنکه از مقصود خود به آنها سخنی بگوید. گویا این پیشنهاد را مروان داد تا از مقاومت احتمالی آنها برای بیعت یا گریزشان جلوگیری کند (ابناعثم، ۱۴۰۶: ۳/۹؛ بلاذری، ۱۹۹۸: ۴/۳۳۳)؛ اما آن دو به فراست از ماجرا باخبر شدند؛ ابنزبیر از رفتن خودداری ورزید و امام با عدهای از همراهان خود نزد ولیدبن عتبه، حاکم مدینه، رفت (ابناعثم، ۱۴۰۶: ۳/۱۲؛ دینوری، ۱۳۶۸: ۲۲۷).
شاید امکان این نباشد که به طور کامل از محتوای نامه یزید آگاه شد؛ اما شواهد تاریخی تا حدودی از دستور یزید برای کشتن امام (ع) و ابن زبیر در صورت امتناع از بیعت خبر میدهند؛ از جمله عملکرد مروان بن حکم در این ماجرا که هنگامی که امام (ع) در دارالعماره از بیعت خودداری ورزید و کار بیعت را به فردا و در حضور مردم موکول کرد، مروان به ولید پیشنهاد کرد که او را بدون بیعت رها نسازد و در صورت امتناع، وی را بکشد؛ چراکه به عقیده او، رها کردن امام و ابنزبیر باعث گریختن ایشان و افزایش خونریزی در جامعه میشد و «فتنهای را روشن خواهد ساخت که به سادگی خاموش نخواهد شد» (خلیفه بنخیاط، ۱۹۶۸: ۱/۲۸۲ و ۲۸۳؛ دینوری، ۱۳۶۸: ۲۲۷؛ بلاذری، ۱۹۹۸: ۴/۳۳۳، ۳۳۶؛ ابناعثم، ۱۴۰۶: ۳/۹ و ۱۰، ۱۴). شدن عمل مروان به احتمال از دستور یزید برای به کار بردن خشونت علیه امام (ع) و احساس خطر او از جانب امام (ع) ناشی بود. بنابراین امکان این تصور وجود دارد که یزید نیز همین طرح و نقشه را در سر داشت. عزل ولید از سوی یزید از امارت مدینه پس از اهمال وی در کار امام (ع) (بلاذری، ۱۹۹۸: ۴/۳۴۱) ناخرسندی یزید از عمل ولید و یکی بودن اندیشه او و مروان را تایید میکند.
از سوی دیگر، امام در حالی در مجلس فرماندار مدینه حاضر شد که از جان خود بیمناک بود و احتمال میداد در صورت بیعت نکردن، کشته شود؛ از این رو شماری از بنیهاشم را همراه خود برد (دینوری، ۱۳۶۸: ۲۲۷؛ ابناعثم، ۱۴۰۶: ۳/۱۳). بیشک اگر امام احساس امنیت میکرد، هرگز سی تن را برای محافظت از جان خود، به خانه فرماندار نمیبرد.
ج- بیم امام بر جان خود و خانوادهاش و خروج از مدینه:
امام پس از خودداری از بیعت، دریافت که ماندن در مدینه دیگر به صلاح نیست؛ از این رو شبانه شهر را ترک کرد و به طرف مکه رفت که حرم بود. ایشان به هنگام خروج از شهر، به این آیه از قرآن متوسل شد: «پس ترسان و نگران از شهر خارج شد، گفت خدایا مرا از ستمکاران رهایی بخش» (قصص، ۲۱ ؛ طبری، بیتا: ۵/۳۴۳؛ شیخ مفید، ۱۳۹۹: ۲۰۲). توسل به این آیه به خوبی وضعیت اضطراری ایشان را نشان میدهد. بیم از کشته شدن، عامل این خروج اضطراری بود. ایشان در پاسخ به ابوهره اسدی که علت خارج شدن ایشان را از مدینه پرسید، پاسخ داد:
بنیامیه مالم را بردند و آبرویم را ریختند، صبر کردم و حال به دنبال ریختن خونم بودند که گریختم (ابننما، ۱۴۰۶: ۴۶).
ایشان پس از رسیدن به مکه به شعری متوسل شد که انگیزه این خروج را به خوبی نشان میدهد: «من از اینکه چوپانان صبحگاهان بر من هجوم آرند و محاصرهام کنند باکی ندارم. آنگاه که از ترس مرگ دست ذلت به ظالم دهم تا خود را از خطرهایی که مرا هدف گرفتهاند کنار کشم، مرا نشاید که آزاد مرد خوانند» (بلاذری، ۱۹۹۸: ۴/۳۳۷).
هنگامی که یزید به ابنعباس در مکه نامه نوشت و از او خواست که حسین (ع) را از قیام علیه وی بازدارد، ابنعباس پاسخ داد حسین (ع) به من خبر داده است که علت آمدنش به اینجا، رفتار سوء عامل اموی در مدینه و تعجیل در کار ایشان با ابراز سخنانی تند بوده است (سبطبن جوزی، ۱۴۱۸: ۲۱۵ و ۲۱۶).
د- عزل فرماندار مسامحه کننده مدینه:
یزید در رمضان سال ۶۰ ق/۶۷۹ م، ولید بن عتبه را از فرمانداری مدینه عزل کرد و عمروبن سعید اشدق را با حفظ سمت در امارت مکه، به ولایت مدینه نیز منصوب کرد (طبری، بیتا: ۵/۳۴۳؛ سبطبن جوزی، ۱۴۱۸: ۲۱۴؛ ابنکثیر، ۱۴۱۳: ۸/۱۵۸). گویا علت عزل ولید نامهای بود که مروان بن حکم به یزید نوشت و در آن از چاپلوسی و سستی ولید در کار امام حسین (ع) و ابن زبیر انتقاد کرد (بلاذری، ۱۹۹۸: ۴/۳۴۱). هنگامی که عمروبن سعید به مدینه رسید به منبر رفت و تصمیم خود را مبنی بر جنگیدن با ابن زبیر که از همان آغاز هدف او شورش علیه امویان و به دست گرفتن قدرت بود، اعلام کرد (خلیفه بن خیاط، ۱۹۶۸: ۱/۲۸۳). عزل فرماندار مدینه نتیجه مستقیم خودداری او از کشتن امام بود؛ چنانکه پس از آگاهی از نامه یزید گفت: «نه به خدا سوگند من قاتل حسینبن علی (ع)، نوه پیغمبر (ص)، نخواهم بود؛ حتی اگر همه دنیا را به من بدهند» (بلاذری، ۱۹۹۸: ۴/۳۳۶؛ ابن کثیر، ۱۴۱۳: ۸/۱۵۷). همچنین هنگامی که مروان از او خواست امام (ع) را در صورت اجتناب از بیعت بکشد، آرزو کرد ای کاش پیش از این مرده بود و چنین روزی را نمیدید (ابناعثم، ۱۴۰۶: ۳/۱۰). به همین علت بلافاصله پس از شنیدن وعده امام مبنی بر بیعت در حضور جمع، ایشان را رها کرد (ابن اعثم، ۱۴۰۶: ۳/۱۲؛ ابن کثیر، ۱۴۱۳: ۸/۱۵۸). ولید سپس عبداللهبن زبیر را که از بیراهه به مکه رفته بود، تعقیب کرد؛ اما در پی تعقیب امام حسین (ع) که از طریق اصلی راهی مکه شد، برنیامد (بلاذری، ۱۹۹۸: ۴/۳۳۴) و به این صورت، به عمد از دنبال کردن امام خودداری ورزید.
ر- اقدام یزید برای دستگیری یا قتل امام حسین (ع) در مکه:
یزید پس از آنکه موفق نشد در مدینه از امام بیعت بگیرد، در تلاش بود این کار را در مکه صورت دهد. از همین رو نامهای ملاطفتآمیز به ابنعباس نوشت که در مکه به سر میبرد و از او خواست امام را از خروج علیه خود باز دارد و به راه بیعت وا رارد. ابنعباس هم ضمن وعده دادن به یزید (سبط بن جوزی، ۱۴۱۸: ۲۱۵ و ۲۱۶) درصدد برآمد امام (ع) را از رفتن به کوفه باز دارد و ایشان را به ماندن در مکه، تا پایان مراسم حج، تشویق کند تا ایشان مردم را در ایام حج دیدار کند و نظر آنها را درباره تصمیم خود بداند؛ سپس اقدام کند و در صورت تصمیم برای خروج از مکه، به محل دیگری غیر از عراق، برای مثال به یمن، برود (مسعودی، ۱۹۷۰: ۵/۱۲۹ تا ۱۳۱). اما امام ضمن تایید خیرخواهی ابنعباس، تصمیم خود را به دو علت بازگشتناپذیر اعلام کرد: نخست نامه مسلم بن عقیل مبنی بر آمادگی کامل کوفیان برای همراهی با ایشان و دوم «ترس از دستگیری یا کشته شدن در مکه و شکسته شدن حرمت حرم امن الهی» (طبرسی، ۱۴۱۷: ۱/۴۴۵؛ ابنکثیر، ۱۴۱۳: ۸/۱۷۷ و ۱۷۸). تعجیل امام برای پایان دادن به اعمال حج خود، از طریق تبدیل حج واجب به عمره مفرده و رهسپار شدن بیدرنگ به همراه خانواده به سوی عراق، این احتمال را قوت میبخشد که یزید قصد دستگیری و به زور بیعت ستاندن از ایشان و در صورت اجتناب، ترور ایشان را داشت (ابن نما، ۱۴۰۶: ۴۶؛ مجلسی، ۱۳۸۵: ۴۵/۹۹)؛ اما امام (ع) قصد نداشت با کشته شدن ایشان حرمت خانه خدا بشکند.
ز- گماردن ابن زیاد به جای نعمان بن بشیر در کوفه:
انتصاب ابنزیاد به امارت کوفه به اشاره سَرجون، مولای معاویه، از اقداماتی است که نشان دهنده شدت عمل یزید در قبال امام حسین (ع) است. پیش از آمدن ابنزیاد به کوفه، نعمان بن بشیر والی شهر بود که به لحاظ سیاسی، شخص نرمخویی بود. به همین علت، بیشتر مردم شهر به گرد فرستاده امام، یعنی مسلم بن عقیل، جمع شدند؛ به طوری که بیم آن میرفت کار از دست بنیامیه خارج شود (سبط بن جوزی، ۱۴۱۸: ۲۲۱). یزید با آگاهی از اوضاع کوفه، نعمان را عزل کرد و عبیداللهبن زیاد را با حفظ سمتش در جایگاه والی بصره، به امارت کوفه برگزید و به او دستور داد به کوفه رود و اوضاع را تغییر دهد (طبری، بیتا: ۵/۳۴۸؛ مسکویه، ۱۳۷۹: ۲/۴۲). ابنزیاد فردی سرسپرده و در عین حال بسیار قدرتطلب و خونریز بود که برای رضای خاطر امیر خود، از هیچ کاری ابا نداشت. به عقیده مادلونگ (Madelung)، یزید از آن رو که حسینبن علی (ع) را تهدیدی همیشگی برای حکومت خود تلقی میکرد، در آرزوی کشته شدن او بود؛ اما نمیخواست در چشم مردم در حکم قاتل حسین (ع) جلوه کند؛ از این رو ابن زیاد را برای این کار برگزید که بسیار علاقه داشت حسین (ع) را تحقیر کند و بکشد. رفتاری که وی در قبال کشتههای لشکر امام (ع) انجام داد و دستور دادن به پایمال کردن آنها با اسبان، نشانی از این تمایل بود.
س- نحوه مواجهه با حضور مسلمبن عقیل در کوفه:
مأموریت اصلی ابن زیاد در کوفه تعقیب و دستگیری مسلمبن عقیل بود؛ چنانکه در همان نامه انتصاب او، به این امر تصریح شده بود که مسلم را دستگیر کند و سپس تبعید یا مقتول کند (دینوری، ۱۳۶۸: ۲۳۱؛ طبری، بیتا: ۵/۳۴۸، ۳۵۷؛ ابن اعثم، ۱۴۰۶: ۳/۴۱ و ۴۲). ابن زیاد پس از رسیدن به شهر و به دست گرفتن اوضاع، موفق شد مسلم را دستگیر کند و همراه هانیبن عروه به قتل رساند و اینگونه کار دعوت امام (ع) را در کوفه یکسره کند. او همچنین سلیمان یا سلمان را که فرستاده امام (ع) در بصره بود (دینوری، ۱۳۶۸: ۲۳۱ و ۲۳۲؛ ابناعثم، ۱۴۰۶: ۳/۴۲ و ۴۳؛ سید بن طاووس، بیتا: ۴۴) و عبدالله بن یقطین، قاصد مسلم بن عقیل به طرف امام (ع) را به قتل رساند (ابناعثم کوفی، ۱۴۰۶: ۳/۵۰ و ۵۱). یزید با شنیدن این اخبار، زبان به تحسین ابنزیاد گشود (دینوری، ۱۳۶۸: ۲۴۲) و از او خواست مراقب عراق باشد و به هر کس بدگمان شد، دستگیرش کند و به تهمت بکشد (طبری، بیتا: ۵/۳۸۰ و ۳۸۱؛ خوارزمی، ۱۹۴۸: ۱/۲۱۵). یزید سپس دستور داد سرهای کشتگان، یعنی هانی و مسلم را که ابنزیاد فرستاده بود، بر دروازه دمشق بیاویزند (ابن اعثم کوفی، ۱۴۰۶: ۳/۷۰؛ ابنشهر آشوب، بیتا: ۴/۹۴).
ش- دستور یزید به ابنزیاد برای سختگیری و قتل امام (ع):
پس از خاتمه کار مسلم، یزید به ابن زیاد دستور داد که کار را بر حسین بن علی (ع) سخت گیرد و غائله را خاتمه دهد یا اینکه او را مانند بردهای نزد یزید بازگرداند (یعقوبی، ۱۴۱۳: ۲/۱۵۵؛ بلاذری، ۱۹۹۸: ۱۶۳). محتوای نامه یزید به ابن زیاد را منابع به صورت متفاوت ذکر کردهاند. در شماری از آنها تنها از ابن زیاد خواسته شده است که حسین بن علی (ع) را رها نسازد و حتی در «اخبار الطوال» چنین آمده است که تنها با کسی بجنگد که وی آغازکننده جنگ باشد (غیرَ اَلّا تُقاتِلَ اِلّا مَن قاتَلَک) (دینوری، ۱۳۶۸: ۲۴۲؛ ابنکثیر، ۱۴۱۳: ۸/۱۷۹)؛ اما در شمار دیگری از منابع، از دستور یزید به جنگ با امام (ع) در صورت خودداری از بیعت، به صراحت سخن به میان آمده است (یعقوبی، ۱۴۱۳: ۲/۱۵۵؛ ابن عساکر، ۱۴۱۵: ۱۴/۲۱۳). چنانکه این مطلب را خود ابنزیاد نیز در نامهاش به امام حسین (ع)، هنگامی که در کربلا نزول کرده بود، عنوان کرد: «امیرالمومنین مرا فرمان داده که بالش بر زیر سر ننهم و شکم را از نان پر نسازم تا اینکه تو را به فرمان او آرم یا تو را به سوی خدای لطیف خبیر فرستم» (ابناعثم کوفی، ۱۴۰۶: ۳/۹۵؛ خوارزمی، ۱۹۴۸ م: ۱/۲۳۹).
ص- سختگیری شدید ابنزیاد بر امام (ع):
سختگیریهای ابن زیاد بر امام (ع)، با جود تمایل نداشتن کوفیان و فرماندهان آنان برای جنگ خود علت دیگری بر تحت فشار قرار داشتن ابنزیاد است. فرماندهان او در این ماجرا، یعنی حرّبن یزید ریاحی و عمربن سعد، هیچ تمایلی به جنگ نداشتند و امام (ع) (بلاذری، ۱۹۹۸: ۴/۱۸۸؛ طبری، بیتا: ۵/۴۰۱)، یاران ایشان (ابناعثم کوفی، ۱۴۰۶: ۳/۱۱۲؛ طبری، بیتا: ۵/۴۲۶) یا خود این فرماندهان پیشنهادهایی مطرح کردند (طبری، بیتا: ۵/۴۰۲ و ۴۰۳؛ شیخ مفید، ۱۳۹۹: ۲۲۵؛ مقدسی، ۱۹۶۲: ۶/۱۰). بیم اصلی ابنزیاد از نافرمانی در قبال دستور یزید مبنی بر گرفتن بیعت از امام (ع) یا قتل ایشان بود؛ چنانکه وی در نامه خود به امام (ع) به صراحت این دو پیشنهاد را مطرح کرد.
ض- عملکرد یزید بعد از واقعه عاشورا:
یزید پس از آگاهی از واقعه کربلا به ابن زیاد دستور داد تا سرها را به همراه اموال و کاروان اسرا به دمشق بفرستد (سیدبن طاووس، بیتا: ۱۷۱). به دستور یزید، سرهای شهدا و کاروان اسرا را برای عبرت سایرین، در شهرهای بین راه گرداندند که البته با عکسالعمل یکسانی از سوی مردم مواجه نشد[۱۳]. امکان ندارد که این رفتار عمل کسی باشد که از کرده خود پشیمان است. یزید سپس دستور داد که سر امام (ع) را بر در مسجد جامع دمشق (مجلسی، ۱۳۸۵: ۴۵/۱۵۵ و ۱۵۶) یا کاخ خود (خوارزمی، ۱۹۴۸: ۲/۷۳ و ۷۴؛ مجلسی، ۱۳۸۵ ق: ۴۵/۱۴۲) بیاویزند تا مایه عبرت سایران شود. شامیان نیز دسته دسته به نزد یزید میآمدند و پیروزیاش را بر این خارجی، امام حسین (ع)، تبریک میگفتند (ابننما، ۱۴۰۶: ۱۰۰). برنامه استقبال باشکوهی از کاروان اسرا ترتیب داده شد. شهر به گونهای آذین بسته شد که سهل بن سعد، از صحابه پیامبر (ص)، گمان کرد عیدی فرا رسیده است که او از آن بیخبر است. کاروان را سه روز در نزدیکی شهر نگه داشتند تا شهر را بیارایند و مردمان شهر رقصکنان و دفزنان با دست و پای خضابشده و چشمان سرمهکشیده به استقبال کاروان اسرا آمدند (خوارزمی، ۱۹۴۸: ۲/۶۰ و ۶۱). امکان ندارد که تمام این جریانها بدون اطلاع و رضایت یزید صورت گرفته باشد.
ط- اظهار شادی اولیه یزید از قتل امام (ع):
به استثنای یکی دو گزارش شاذّ، تمامی منابع بر این نکته متفقاند که یزید به محض دیدن سر مبارک امام حسین (ع) دستور داد تا آن را در تشتی زر قرار دهند؛ سپس با چوب دستی شروع به ضربه زدن به دندانهای امام (ع) کرد؛ در حالی که شعری از ابن زَبعری، با موضوع انتقام از مسلمانان، یا شعری دیگر را زمزمه میکرد (یعقوبی، ۱۴۱۳: ۲/۱۵۹؛ اصفهانی، بیتا: ۱۱۹؛ طبری، بیتا: ۵/۳۹۰، ۴۶۵؛ ابناعثم کوفی، ۱۴۰۶: ۳/۱۴۹ تا ۱۵۱؛ مسعودی، ۱۹۷۰: ۵/۱۴۴). این عمل یزید چنان زننده بود که ابوبُرزه اسلمی، از صحابه پیامبر (ص)، بدان اعتراض کرد (بلاذری، ۱۹۹۸: ۲۲۲؛ مسعودی، ۱۹۷۰: ۵/۱۴۴)؛ اما یزید بدان توجهی نکرد و حتی وی را تهدید کرد که اگر از صحابه پیغمبر (ص) نبود، گردنش را میزد.
پس از این ماجرا نیز تا چند روز در کنار سر امام حسین (ع) مجالس بزم و میگساری برگزار کرد (خوارزمی، ۱۹۴۸: ۲/۷۲؛ سیدبن طاووس، بیتا: ۱۹۰)؛ حتی به نقل از منابع شیعی، به خطیبی دستور داد بر منبر رود و در مذمت حسین (ع) و پدرش علی (ع) سخن بگوید (ابننما، ۱۴۰۶: ۱۰۲؛ سیدبن طاووس، بیتا: ۱۸۷ و ۱۸۸).
وی همچنین در آغاز اهانتهای متعددی به اسرا کرد. نخست آنکه دستور داد آنها را به سرعت و با وضعیتی نامطلوب، بسته با غل و زنجیر بر پشت شتران، از کوفه به شام بیاورند (سبطبن جوزی، ۱۴۱۸: ۲۳۷، ۲۶۰)؛ به طوری که بدنهای اسرا مجروح شد و سپس آنها را در جایی نامناسب جای داد (سید بن طاووس، بیتا: ۱۸۸). آنگاه که اسرا به مجلس یزید رسیدند و او امام سجاد (ع) را مقید و دستبسته دید، گفت: ای علیبن حسین (ع) خدا را شکر که پدرت را کشت… (مجلسی، ۱۳۸۵ ق: ۴۵/۱۶۸). وی همچنین تصمیم داشت فاطمه دختر امام حسین (ع) را به مردی شامی بدهد (سبطبن جوزی، ۱۴۱۸: ۲۶۰) که با مقاومت سرسختانه حضرت زینب (س) از این کار منصرف شد.
ظ- برخورد ملاطفتآمیز با ابنزیاد پس از واقعه کربلا:
یکی از علتهایی که از پشیمان نبودن واقعی یزید و بلکه تایید عمل قاتلان امام حسین (ع) نشان دارد، انجام ندادن کوچکترین تنبیهی در حق آنها بود؛ حتی وی بیشترین هدایا و جوایز را به مسئول اصلی این واقعه، یعنی عبیدالله بن زیاد، بخشید (سبطبن جوزی، ۱۴۱۸: ۲۶۰). پس از این ماجرا، یزید عراق عرب و جبال را به او سپرد و مبلغ یک میلیون درهم هم به او جایزه داد (ابناعثم کوفی، ۱۴۰۶: ۳/۱۵۶)؛ سپس او را از کوفه به نزد خود فراخواند و شبنشینیهای متعددی با او ترتیب داد. در یکی از این مجالس، در تعریف از عمل ابنزیاد چنین سرود: «پیالهای از شراب به من بده که تا مغز سرم نفوذ کند و مانند آن را هم به ابن زیاد بنوشان که همراز و امانتدار من است و مرا در لشکرکشیهایم به پیروزی میرساند. همان که قاتل خروجکننده بر من، یعنی حسین بود و نابودکننده دشمنان و حسودان است» (مسعودی، ۱۹۷۰: ۵/۱۵۶ و ۱۵۷؛ سبطبن جوزی، ۱۴۱۸: ۲۶۰).
وی همچنین هنگامی که نعمانبن بشیر، والی معزول کوفه، را دید به طعنه از او پرسید نظرت درباره کار ابنزیاد چیست؟ و نعمان به کوتاهی پاسخ داد: «الحَربُ دُوَلٌ» «و اگر پدرت معاویه زنده بود چنین نمیکرد» (خوارزمی، ۱۹۴۸: ۲/۵۹ و ۶۰). اشاره نعمان به سفارشی بود که معاویه به هنگام مرگ خود به یزید کرده بود که کار عبیداللهبن زبیر را یکسره کند؛ اما با حسینبن علی (ع) مدارا کند (دینوری، ۱۳۶۸: ۲۲۶). به گزارش شعبی، وی از مروانبن حکم نیز به علت اقداماتش در این ماجرا تشکر کرد (سبطبن جوزی، ۱۴۱۸: ۲۶۰).
ع- مواضع صحابه و بزرگان درباره واقعه عاشورا:
اعلام نظر ابنعباس درباره دخالت صریح یزید در قتل امام (ع)، یکی از وقایعی است که مدتی پس از ماجرای کربلا رخ داد. هنگامی که امام حسین (ع) به شهادت رسید، عبداللهبن زبیر کسی را نزد ابنعباس فرستاد و از او خواست تا با وی بیعت کند؛ ولی ابنعباس با این بهانه که هنوز فتنه پابرجاست و احتمال خونریزی وجود دارد، از پذیرش بیعت او خودداری ورزید. چون خبر این واقعه به گوش یزید رسید، نامهای به ابنعباس نوشت و اقدام او را ستود. در پاسخ به این نامه، ابنعباس نامه تندی به او نوشت و آن را چنین آغاز کرد: «تو در نامهات از اینکه من با ابنزبیر بیعت نکردهام یاد کردی، به خدا سوگند قصدم از این کار حمد و ستایش تو نبود و من یادم نرفته است که تو بودی که حسینبن علی (ع) و جوانان بنیالمطلب را کشتی و پیکرهایشان را در بیابان رها کردی. تو بودی که حسین (ع) را از حرم امن الهی (مکه) و حرم رسولش (مدینه) بیرون راندی، به ابن مرجانه نامه نوشتی و در آن دستور قتل او صادر کردی و من امیدوارم که خداوند به زودی انتقام خود را از تو بگیرد…» (یعقوبی، ۱۴۱۳: ۲/۱۶۲ و ۱۶۳؛ بلاذری، ۱۹۹۸: ۴/۳۴۱).
زید بن ارقم، از دیگر صحابه قدیم پیامبر (ص)، به هنگام آمدن اسرا در مجلس ابنزیاد حاضر بود. وی هنگامی که بیاحترامی ابنزیاد را به سر مبارک امام حسین (ع) دید، سخت برآشفت و گفت: چوبت را از روی دندانهای حسین (ع) بردار. به خدا سوگند، دیدم که پیامبر (ص) این لبها را میبوسید. آنگاه شروع به گریستن کرد. ابنزیاد به او گفت: اگر پیر و خرفت نبودی، دستور میدادم گردنت را بزنند؛ سپس زید از مجلس ابن زیاد خارج شد (طبری، بیتا: ۵/۴۵۶).
در جایی دیگر، هنگامی که عبیدالله بن زیاد در مسجد کوفه برای مردم به منبر رفت و گفت: «حمد خدای را که حق و اهل آن را غلبه داد و امیر مومنان یزیدبن معاویه و گروه وی را یاری کرد و دروغگو پسر دروغگو، حسینبن علی (ع) و شیعه وی را بکشت». عبدالله بن عفیف ازدی که از شیعیان علی (ع) بود، از جای برخواست و گفت:
ای پسر مرجانه! دروغگو پسر دروغگو، تو و پدر توست و آن که تو را ولایت داد و پدرش. ای پسر مرجانه فرزندان انبیا را میکشید و سخن صدیقان را میگویید.
ابن زیاد دستور داد او را دستگیر کنند و در شورهزار نردیک کوفه به دار آویزند (طبری، بیتا: ۵/۴۵۹ و ۴۶۰).
غ- سخنرانی معاویهبن یزید علیه پدر خویش:
نخستین کسی که انزجار خویش را به رفتار یزید نشان داد فرزندش، معاویه بن یزید، بود. به گزارش ابن حجر هیتمی (درگذشت، ۹۷۴ ق/۱۵۶۶ م)، وی جوانی ظاهرالصلاح بود و زمانی که به خلافت رسید، بر منبر رفت و چنین گفت: «این خلافت ریسمان الهی است و همانا جدم معاویه با کسی که شایستهتر، یعنی علی بن ابیطالب (ع) درافتاد و با شما چنان رفتار کرد که خود میدانید تا اینکه مرگ او را دریافت و در قبر شد در حالی که در گرو گناهانش بود. آنگاه کار را به پدرم وانهاد؛ در حالی که وی برای این کار شایسته نبود و او با پسر دختر رسول خدا (ص) منازعه کرد تا اینکه عمرش کوتاه شد و دنبالهاش قطع گردید و به قبر وارد شد؛ در حالی که از گناهانش هراسان بود». معاویه سپس گریست و چنین ادامه داد: «از کارهایی که سخت بر ما سنگینی میکند، آگاهی ما از سوء عاقبت و برفرجامی اوست؛ چراکه او نوه پیغمبر (ص) را کشت و حرم (شهر مدینه) را مباح اعلام کرد و کعبه را خراب کرد و از شیرینی خلافت نچشید…» (ابنحجر هیتمی، ۱۴۱۷: ۲/۶۴۱).
نتیجه
شهادت امام حسین (ع) و پدید آمدن واقعه کربلا یکی از جرایم بزرگی است که یزید در دوران حکومت سه ساله خود انجام داد. با وجود محرز بودن نقش مستقیم او در این واقعه، بیم از عواقب ناگوار پذیرش مسئولیت آن موجب شد خود او و عدهای از طرفداران اندیشه «مشروعیت خلفا»، برای توجیه آن تلاش کنند و او را از این اتهام مبرا سازند. حتی عدهای پا را از آن فراتر نهادند و به جای محکوم کردن یزید، امام حسین (ع) را سرزنش کردند و او را به علت بیعت نکردن با یزید به اتهام ایجاد تفرقه و «شقّ عصای مسلمین»، قدرتطلبی و ماجراجویی مستوجب نکوهش دانستند و با جعل روایاتی، او را سزاوار مرگ شمردند و غیرمستقیم عمل یزید را تایید کردند.
اکثر علمای سنی با وجود اعتقاد به مشروعیت خلفا، یزید را در این موضوع مقصر معرفی کردهاند و امام (ع) را نیز خطاکار ندانستهاند؛ از این رو عدهای از آنان درصدد برآمدند پای یزید را از این ماجرا کنار بکشند و با انکار واقعیات تاریخی، مسئولیت این واقعه را بر دوش ابنزیاد افکنند. علتهای آنها نیز ابراز پشیمانی یزید از قتل امام (ع) که البته خود علتی علیه آنهاست، افکندن گناه آن بر گردن ابن زیاد و خوشرفتاری و دلجویی او با اسراست.
فارغ از گفتههای شماری از علمای اهلسنت مبنی بر محکوم کردن یزید و لعن او، علتها و شواهد متعددی در خود واقعه کربلا وجود دارد که مسئولیت یزید را در قبال شهادت امام (ع)، در قالب مسئله این پژوهش به اثبات میرساند. مجموع این علت که در متن مقاله به تفصیل بیان شد، نشان از آن دارد که در واقعه کربلا یزید مسئولیت اصلی را داشت و در دل به این کار راضی بود و اظهار ندامت او هم امری ظاهری و غیرواقعی بود. کارنامه سه ساله حکومت او نشان میدهد که وی تدبیر لازم را برای حکمرانی بر چنین امپراتوری بزرگی نداشت و امتناعکنندگان از بیعت او نیز به درستی این نکته را دریافته بودند؛ هرچند که به جز امام حسین (ع) و عبیدالله بن زبیر کسی جرئت ابراز آن را پیدا نکرد.
اصرار معاویه برای سپردن امور جهان اسلام به جوانی که نه صلاحیت اخلاقی لازم را داشت و نه از عصبیت قبیلهای گستردهای برخوردار بود و نه کارآمدی لازم را داشت، اشتباهی هولناک بود که نتایجی ناگوار برای جامعه اسلامی به ارمغان آورد. پاسخ به حوادثی تلخ مانند واقعه کربلا، واقعه حرّه و حمله به کعبه بر عهده کسانی است که سرسختانه سنگ دفاع از این خلیفه سبکسر را به سینه میزنند..
رفتار یزید با اسیران کربلا
هنگام ورود اسیران به شام، یزید دستور داد شهر را آذینبندی کنند. او همچنین قصر را تزیین کرد و بزرگان شام را به حضور طلبید. یزید در حضور اسیران، سر امام حسین(ع ( را در ظرف طلا گذاشت و با چوبدستی به آن میزد. و این شعر ابن زبعری را تکرار میکرد:
ليت أشياخي ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل
لأهلوا و استهلوا فرحا ثم قالوا يا يزيد لا تشل
لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء ولا وحي نزل
ترجمه : ( ای کاش بزرگانی از قبیله من که در جنگ بدر کشته شدند، بودند و زاری قبیله خزرج را میدیدند. شادمانی و خوشحالی میکردند و میگفتند ای یزید دست تو درد نکند. بنیهاشم با حکومت بازی کردند وگرنه خبری نیامده بود و وحیی نازل نشده بود) .
در روایتی از امام رضا(ع) آمده، یزید سر امام حسین(ع) را در تشتی گذاشت و بر روی آن میز غذا نهاد. آنگاه با یارانش سرگرم خوردن غذا و آبجو شد، سپس میز بازی شطرنج را روی آن تشت گذاشته و به بازی شطرنج مشغول شد. هنگامیکه در بازی پیروز میشد، جام آب جو را گرفته مینوشید و تهمانده آن را در کنار تشت، بر زمین میریخت. «یحیی بن حکم» به این رفتار یزید اعتراض نمود که یزید با مشت به سینه وی زد. ابوبرزه اسلمی نیز اعتراض کرد که به دستور یزید از مجلس اخراج شد.
از منابع تاریخی و روایی برمیآید که یزید ابتدا اسیران را در ویرانهای بیسقف که به خرابه شام معروف است اقامت داد. پس از سخنرانیهای امام سجاد(ع( و زینب(س) ، آنان را به خانهای نزدیک قصر خود منتقل کرد.
________________________________________________________
(۱) https://www.karbobala.com/articles/info/2051
نوشته : شاکر کسرائی
قسمت بیست ویکم
مخالفت با ولایتعهدی یزید
معاویه به شاعرانِ مخالف یزید، هدیههایی داد و نظر آنان را برگرداند. همچنین به مدینه سفر کرد تا از مردم بیعت بگیرد؛ ولی نتوانست امام حسین ، عبد الله بن الزبیر وعبد الله بن عمر وعبد الرحمن ابن ابی بکر را وادار به بیعت با یزید کند. نقل است عبدالله بن عمر درباره بیعت با یزید گفت: «بیعت کنیم با کسی که با میمونها و سگها بازی میکند و شراب مینوشد و آشکارا فسق میکند؟! عذر ما نزد خدا چیست؟!. مام حسین(ع) نیز در مجلسی که معاویه و ابن عباس و برخی از درباریان و خاندان اموی حضور داشتند، معاویه را نکوهش کرد و با اشاره به خلق و خوی یزید، معاویه را از تلاش برای جانشینی او برحذر داشت و به ابطال استدلالهای معاویه برای جلب بیعت با یزید پرداخت. همچنین در مجلس دیگری که عموم مردم در آن حضور داشتند، یزید را شرابخوار و اهل هوا و هوس معرفی کرد.
- مرگ معاویه
هنگامی که معاویه به بیماری منجر به مرگش گرفتار شد، یزید در دمشق نبود. معاویه ضحاک بن قیس و مسلم بن عتبه را فراخواند و وصیت خود به یزید را تسلیم آنان کرد. او به شدت نگران رهبران مخالف یعنی امام حسین(ع)، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمر و عبدالرحمان بن ابی بکر بود. و در وصیت خود در مورد نحوه برخورد با هر یک از آنها توصیههای جداگانهای نمود. - او در ۱۵ رجب ۶۰ مرد و او را در شام دفن کردند. اما پس از غلبه عباسیان بر شام ، قبر او را نبش کردند و به جز خاکستر در آن نیافتند. قبری در قبرستان باب الصغیر به وی منسوب است.
حکومت یَزید بن معاویة
یَزید بن معاویة بن ابیسفیان (۲۶–۶۴ق)، دومین حاکم اموی است که به دستور وی، امام حسین(ع ( و یارانش در کربلا به شهادت رسیدند. یزید پس از پدرش معاویه، سه سال و هشت ماه حکومت کرد و در این مدت، دست به سه جنایت بزرگ زد: در سال ۶۱ قمری، واقعه کربلا را رقم زد، سال ۶۳ قمری به مدینه حمله کرد که به کشته شدن هزاران نفر از صحابه و حافظان قرآن انجامید و به واقعه حره معروف شد و در سال ۶۴ قمری نیز برای سرکوب مخالفانش، به مکه حمله کرد و کعبه را با منجنیق هدف آتش قرار داد.
بر اساس منابع تاریخی، یزید به صورت آشکارا شراب مینوشید و طبعی شاعرانه داشت. او نخستین کسی بود که بر خلاف سنت خلفای پیشین، با انتصاب پدرش و به صورت موروثی به خلافت رسید. همچنین برگزیدن او بر خلاف صلحنامه امام حسن با معاویه بود. یزید از چهرههای منفور نزد شیعیان است. شیعیان و گروهی از اهلسنت، با استناد به کارهایی که یزید در دوران خلافتش انجام داد، او را سزاوار لعن میدانند و در برخی از روایات، به لعن او تصریح شده است.
بر اساس منابع تاریخی، یزید درسال ۲۶ هجری قمری به دنیا آمد. پدر او معاویه فرزند ابوسفیان و مادرش «میسون» دختر «بجدل کلبی» است میسون پس از ازدواج با معاویه، نتوانست زندگی در دمشق را تحمل کند و پس از جدایی از معاویه، به صحرا بازگشت. بنا بر احتمال منابع، او در این هنگام، یزید را باردار بوده یا یزید شیرخوار وی بوده است. یزید کودکی خود را در قبیله میسون و در کنار مادرش گذراند. مردمان آن قبیله از قبایل حُوّارین(در منطقه حمص شام) با پیشینه مسیحیت در زمان پیش از اسلام و اهل فصاحت و شعر عربی بودند و یزید نیز تحت تأثیر آنان سخن پرداز و شاعر شد.
معاویه به همراه پدرش ابوسفیان، مادرش هند جگرخوار و عدهای دیگر، پس از فتح مکه اسلام آوردند و پیامبر(ص) ( آنان را طُلَقاء (اسیران آزادشده) خطاب نمود و از مجازات، عفو کرد. حضرت زینب پس از شهادت امام حسین(ع( ، در خطبهای یزید را فرزند طلقاء خطاب کرد. در زیارت عاشورا نیز با عبارت «وابنُ آکلةِ الاَکباد» (فرزند زن جگرخوار) از یزید یاد شده است.
یزید چندین فرزند از جمله خالد، معاویه، ابوسفیان و عبدالله و همسرانی به نامهای فاخته، امکلثوم و اممسکین داشته است. پس از سه سال و هشت ماه حکومت، در ۱۴ ربیعالاول سال ۶۴ق در ۳۸ سالگی درگذشت. گروهی سبب مرگ او را مستی بیش از حد ذکر کردهاند. گفتهاند روزی در حالت مستی، میمون خود را بر خری وحشی سوار کرده بود و در پی او میتاخت تا اینکه از اسب فرو افتاد و از دنیا رفت. برخی نیز میگویند بر اثر بیماری ذات الجنب (عفونت ریه) از دنیا رفت. او را در دمشق دفن کردند نقل شده است وقتی عباسیان بر دمشق مسلط شدند، قبر وی را نبش کردند.
ادامه دارد .
نوشته شاکر کسرائی
قسمت بیستم
معاویه با بیعت گرفتن برای ولایتعهدی یزید حکومت موروثی برقرار کرد
بیعت گرفتن معاویه برای پسرش یزید، بیش از هر مسأله دیگری باعث شد بسیاری در مقابل او بایستند و از او انتقاد کنند. وی از شیوه مسلمانان در گزینش خلیفه از دوران خلافت ابوبکر، بیرون رفته بود. او برای بقای نظامی که بنا کرده بود، باید حکومت موروثی پدید میآورد. عملی کردن چنین تصمیمی کار آسانی نبود؛ زیرا اعراب از قبل، با حکومت موروثی آشنا نبودند و آشکار است که معاویه از این که ثمره تلاشهایی سی سالهاش در تأسیس حکومت اموی از بین برود، میترسید. معاویه بر این باور بود که گزینش خلیفه باید در میان بنیامیه باقی بماند و بدین منظور یزید را به ولایتعهدی برگزید. از دیگر سو او عقیده داشت که مرکز خلافت باید در سرزمین شام باشد؛ زیرا گرایش سیاسی آنان به سوی بنیامیه بود.
طبق روایت مشهوری مغیرة بن شعبه معاویه را به این فکر واداشت. اما خود معاویه نیز چنین تصمیمی داشت و سخن مغیره، آغاز علنی ساختن آن در میان مردم بود. زیاد بن ابیه موضع متفاوتی داشت. زیاد باور داشت که یزید آدم سستی است و به شکار بیش از خلافت علاقه دارد و برای خلیفه شدن مناسب نیست و از سوی دیگر مخالفان ، همچنان نیرومند بودند.
معاویه توصیه زیاد را به منظور جلوگیری از قیام امام حسن(ع) و فرزندان صحابه، پذیرفت و اعلان ولایتعهدی یزید را تا ایجاد اوضاع بهتری عقب انداخت. در عین حال او شخصیتهای مطرح مخالف ولایتعهدی یزید را از میان برداشت. ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین میگوید:هنگامی که معاویه قصد کرد که برای خلافت بعد از خودش به نفع یزید از مردم بیعت بگیرد، برای امام حسن(ع) و سعد بن ابی وقاص توطئه چید و مخفیانه سم فرستاد، هر دوی آنها به فاصله چند روز از دنیا رفتند. حتی بنا بر برخی اقوال عایشه را نیز به همین دلیل به قتل رساند.
موانع ولایتعهدی یزید و اقدامات معاویه
مهمترین موانع ولایتعهدی یزید عبارت بودند از:
- اقناع شخصیتهای بزرگ حجاز به ویژه فرزندان صحابه مانند امام حسین(ع)، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابی بکر و حتی برخی شخصیتهای اموی مانند مروان بن حکم و سعید بن عاص. معاویه برای اقناع شخصیتهای بزرگ حجاز به مروان بن حکم نامه نوشت که نظر مردم را برای انتخاب جانشین وی بدون ذکر نام یزید جویا شود. وقتی جواب مثبت دریافت کرد، به مروان نامه نوشت که خبر گزینش یزید را به اطلاع برساند. همچنین در نامهای به کارگزارانش فرمان داد که به ستایش از یزید بپردازند و هیأتهایی را از شهرهای بزرگ به سوی او گسیل دارند. در نتیجه هیأتهایی از عراق و دیگر شهرهای شام برای بیعت با او آمدند.
به زودی آشکار شد که مدینه بیش از دیگر شهرهای اسلامی با این بیعت مخالف است. امام حسین(ع)، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر زمینه چینی برای خلافت یزید را رد کردند و مروان این مطلب را به معاویه خبر داد. این چهار نفر توافق کردند که اگر خلافت موروثی است، ایشان بیش از یزید استحقاق خلافت دارند و اگر دلیل گزینش خلیفه انتخاب افراد برتر است، معاویه باید برای فراهم کردن بیعت اهل حجاز اقدام کند. معاویه نخست نرمش نشان داد. و سعی کرد با بخششهای زیاد مردم را به سوی خویش جلب کند. شاعرانی چون عقیبه اسدی و عبدالله بن همام سلولی که از یزید نفرت داشتند، با پول معاویه، تغییر موضع دادند.
معاویه در سال ۵۶ بیعت با یزید را رسماً اعلان کرد. در دمشق جشن انتخاب برگزار شد. معاویه برای جلوگیری از عصیان اهل حجاز به مدینه رفت و خواست تمایل مخالفان را به بیعت با یزید تضمین کند. وقتی که معاویه به نزدیک مدینه رسید، مخالفان به مکه رفتند و بقیه مردم مدینه با یزید بیعت کردند. معاویه سخت خشمگین شد و تصمیم گرفت به دنبال مخالفان برود. در مسجدالحرام با آنان سخن گفت. ابن زبیر به عنوان سخنگو مخالفت خودرا اعلام کرد و گفتگو شکست خورد. معاویه پس از آن با تهدید و مجازات، مخالفان را به استثنای امام حسین(ع) و عبدالله بن زبیر وادار به بیعت با یزید کرد. - آماده کردن یزید برای پذیرش مسئولیت: معاویه برای آمادگی یزید جهت پذیرش مسئولیت، او را در رأس سپاهی به سرزمین روم فرستاد تا سپاهیان اسلامی را یاری کند. معاویه برخی شخصیتهای اسلامی مانند ابن عباس، ابن عمر، ابن زبیر و ابوایوب انصاری را به همراه او فرستاد. او قصد داشت از یزید یک مجاهد نشان دهد.
- پس از شهادت امام علی(ع)، مردم شام با معاویه به عنوان خلیفه بیعت کردند و او را امیرالمؤمنین نامیدند. معاویه سپس به سوی عراق شتافت. امام حسن(ع) در کوفه، با سپاه دوازده هزار نفری که عبیدالله بن عباس نیز در میان آنان بود، به سمت مدائن بیرون آمد. هنگامی که به ساباط رسید، در وفاداری اصحابش، تردید کرد، به ویژه بعد از تلاش معاویه برای رشوه دادن به فرماندهٔ سپاه و توفیقش در دلجویی از عبیدالله بن عباس. در این هنگام امام حسن(ع) از جنگ دست شست و در گفتگوهایی که میان او و معاویه صورت گرفت، امام حسن(ع) حکومت را به معاویه واگذار کرد. امام صلح با معاویه را به شرطی برگزید که امامت مسلمانان پس از معاویه با او باشد. معاویه به دنبال صلح وارد کوفه شد. در اثر اجتماع مردم گرد وی، آن سال «عام الجماعة» نامیده شد؛ جاحظ با اشاره به آنکه معاویه در آن سال بر ملک مستولی شد و بر دیگر اعضای شورا و جماعت مهاجر و انصار به استبداد گرایید، میگوید: معاویه آن سال را عام الجماعه نامید، در حالیکه آن سال «عام فرقه و قهر و جبر و غلبه» بود. سالی که امامت به ملوکیت و نظام نبوی به نظام کسرا تبدیل و خلافت مغصوب و قیصری شد.
- حکومت معاویه اولین تجربه حاکمی بود که در میان اختلافات دینی-سیاسی، و احیاناً قبیلهای و منطقهای، به وسیله زور و با بهره گیری از حیلههای سیاسی، قدرت را به دست آورد. معاویه تصریح دارد که خلافت را نه با محبت و دوستی و رضایت مردم، بلکه با شمشیر به دست آورده است. به این ترتیب حکومت اموی به وجود آمد و معاویه خلیفه شد. این سلسله ۹۱ سال (۱۳۲ق.-۴۱ق.) دوام یافت. در این مدت ۱۴ نفر مقام خلافت را برعهده گرفتند . نخستین آنان معاویة بن ابی سفیان بود .
- ادامه دارد
نوشته : شاکر کسرائی
قسمت : نوزدهم
حمله عمرو بن عاص به مصر وکشتن محمد بن ابی بکر
معاویه ارتشی چهار هزار نفری به فرماندهی عمرو بن عاص برای حمله به مصر مجهز کرد.عمرو بن عاص وارد مصر شد وبا والی مصر محمد بن ابی بکر ( فرزند ابو بکر خلیفه اول ) درگیر شد .طرفداران محمد از صحنه فرار کردند ولی محمد بن ابی بکر به یک خانه خرابه رفت ودر آن پنهان شد ، ولی ارتش عمرو بن عاص توانست اورا دستگیر واورا از این خانه خارج کند .محمد بن ابی بکر تشنه بود واز ارتشیان اب خواست ولی آنها از دادن اب به وی امتناع کردند .اورا در پوست الاغ قرار دادند وانرا اتش زدند تا اینکه محمد جان داد.( الشیعة والحاکمون -تالیف شیخ محمد جواد مغنیه ص ۹۷٫ ).
وقتی خبر کشته شدن محمد ابن ابی بکر به امام علی (ع) رسید .بسیار غمگین شد .
حضرت علی (ع) مالک اشتر را در راس ارتشی به مصر فرستاد تا عمرو بن عاص را از مصر اخراج کند. وقتی معاویه از اعزام ارتشی بفرماندهی مالک اشتر به مصر مطلع شد ، مردی از اهالی صعید مصر را مامور قتل مالک اشتر کرد.این مرد به حضور مالک اشتر رسید وعسل مسمومی را تقدیم مالک کرد وزمانی که مالک ان عسل را خورد حالش بد شد وبلافاصله جان داد . طرفدار عمرو بن عاص وی را به قتل رساندند .
معاویه گروه های خرابکاری وترور تشکیل می داد
معاویه به اعزام ارتش ها به بلاد مسلمین اکتفا نکر د بلکه گروه های خرابکاری وترور تشکیل داد.از جمله این گروه ها : گروه یزید بن شجره وگروه عبد الرحمن بن قباث ، وگروه زهیر بن مکحول وگروه مسلم بن عقبه وگروه عبد الله بن مسعده .معاویه به تشکیل گروه های خرابکاری وترور اکتفا نکرد بلکه خود با ارتشی بزرگ به سوی رودخانه دجله حرکت کرد .( تاریخ ابن الاثیر ، ( رویدادهای سال سی ونه ) .
معاویه این گروه های خرابکار را به کشورهای تحت فرمان امام علی (ع) اعزام می کرد تا دست به قتل وترور وحمله به کاروانها وخانه های امن مردم بزنند.
عباس محمود العقاد نویسنده مصری در باره این گروه های خرابکار می نویسد: ” این گروه ها متشکل از جلاد ها وسگ های شکاری بود”.( رجوع شود به کتاب : معاویه بن ابی سفیان فی المیزان .تالیف عباس محمد العقاد).
جرج جرداق نویسنده لبنانی مولف : کتاب “الامام علی صوت العدالة الانسانیة” می نویسد : طرفداران واعوان اموی ها دو دسته بودند: دسته ای که دنبال گرفتن باج ورشوه بود .اینها وجدان خودرا با پول می فروختند ودسته ای که از انسان های خیر بیزار بود .
ارتش معاویه ارتشی خونخوار ودست به کشتار پیر مردان وکودکان وزنان می زد وترس ووحشت را میان انان می افکند ودر صورت محاصره دست به فرار می زد وپنهان می شد.
ادامه دارد.
نوشته : شاکر کسرائی
قسمت هجدهم
قساوت بسر بن ارطأه عامل معاویه
بسر بن ارطأة از اعوان وانصار معاویه بود ، او تشنه خون بود او هیچ رحمی نسبت به مردم نداشت .معاویه یک ارتش سه هزار نفره را مجهز کرد وفرماندهی این ارتش را بر عهده بسر بن ارطاه گذاشت وبه او گفت : به مدینه منوره برو مردم را بترسان واموال ودارایی های انان را غارت کن ، وقتی وارد مدینه شدی انها را بترسان وراه مدینه مکه را در کنترل بگیر.
بسر به مدینه النبی رسید مردم را تهدید به قتل کرد خانه های انها را به آتش کشید از جمله خانه های زراره بن حرون وعمرو بن عوف ورفاعه ابن رافع الرزقی وابو ایوب انصاری . ( منبع : شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدیدج۱ و۲ ص ۱۰ ).
مسعودی در مروج الذهب نوشت: بسر تعداد زیادی از مردم خزاعه در مدینه ، بین دو مسجد کشت وتعداد زیادی از رجال همدان در جرف قتل عام کرد.وتعدادی زیادی را در صنعاء کشت .
مسعودی افزود : وقتی خبر این کشتارها به علی رسید ارتشی دو هزار نفری را تجهیز کرد وفرماندهی انرا به جاریه بن قدامه واگذار کرد.ارتش دیگری به دو هزار جنگجو اماده کرد وفرماندهی انرا به وهب بن مسعود واگذار کرد وزمانی که بسر خبر تجهیز این دو ارتش را شنید از مدینه فرار کرد.
بسر قبل از اینکه مدینه النبی را ترک کند مسئولیت این شهر را بر عهده ابو هریره گذاشت .بسر مدینه را ترک کرد .ودر راه تعداد زیادی را قتل عام کرد واموال آنان را غارت کرد .زمانی که خبر رسیدن بسر به اهل مکه رسید انها شهر را ترک کردند.بسر به شهر نجران رسید گروهی را به قتل رساند او سخنرانی کرد وبه مردم این شهر گفت: ” ای مرذم نجران ای معشر انصار وبرادران میمون ها اگر شنیدم که شما بر خلاف منویات من عمل کرده اید نسل شمار را قطع ومزارع شما را نابود خواهم کرد .
بسر عازم صنعا شد .وقتی به صنعا رسید مردم صنعا را قتل عام کرد .یگ گروه از مردم مارب با او دیدار کرد تلاش کرد که رضایت او را جلب کند .ولی او مردان آنرا قتل عام کرد ودو کودک عبید الله بن العباس را سر برید .
بسر پس از اینکه متوجه شد که نمایندگان حضرت علی به تعقیب وی پرداخته به شام رفت وبا معاویه دیدار کرد وبه او گفت : من این ارتش را برای قتل دشمنانت فرماندهی کردم .معاویه در پاسخ به او گفت خدا این کار را کرد نه تو.( الغارات ج۲ ص ۶۳۹ وابن ابی الحدید ح۲ص۱۷) .
ادامه داد.
نوشته : شاکر کسرائی
قسمت هفدهم
حمله الضحاک بن قیس الفهری نماینده معاویه به شهر کوفه
معاویه الضحاک بن قیس الفهری را مامور کرد به کوفه لشکر کشی کند وبه او گفت: ” هرکه را از یاران علی در انجا یافتی اورا مورد تعدی وتجاوز قرار دهد.”.
الضحاک به کوفه رسید اموال مردم کوفه را غارت کرد.وهرکه را در راهش دید به قتل رساند .به الثعلبیه رسید حجاج بیت الله الحرام را در ان منطقه دید همه اموال حجاج را غارت کرد.
الضحاک سپس عمرو بن عمیس بن مسعود الذهلی برادر زاده عبد الله مسعود را در القطقاطه ملاقات کرد اوکه در راه حج بود به همراه جمعی از حجاج توسط الضحاک به قتل رسید.
الضحاک دستورات معاویه را مو به مو اجرا کرد .او به قتل مردم ادامه داد.او هرکه را در راه خود می دید به قتل می رساند.
زمانی که حضرت علی (ع) خبر کشتارمردم توسط ضحاک را شنید میان مردم کوفه به سخنرانی پرداخت وگفت: ” ای اهل کوفه با دشمنتان بجنگید ومانع تجاوز انها به حریم خود شوید.انها با بی اعتنایی به حضرت پاسخ دادند.حضرت انها را شکست خورده معرفی کرد .حضرت از حجر بن عدی کندی خواستند که ارتشی با چهار هزار جنگجو به جنگ الضحاک برود .حجر الضحاک را مورد تعقیب قرار داد واو وارتشش را در تدمر سوریه ملاقات کرد .طرفین به نبرد پرداختند در این درگیری نوزده تن از ارتش ضحاک کشته شدند ودو تن از ارتش حجر جان خودرا از دست دادند.انگاه شب فرا رسید وضحاک بهمراه ارتشش به شام فرار کردند ( (۱))
دارودسته معاویه به مردم طرفدار امام علی (ع) حمله می کردند وبه خرابکاری وقتل وغارت می پرداختند.وزمانی با نیروهای
حضرت علی مواجه می شدند از رویارویی خودداری کرده وصحنه جنگ را ترک می کردند.
حمله النعمان بن بشیر به عین التمر
النعمان بن بشیر طرفدار عثمان ومعاویه بود وزمانی که عثمان به قتل رسید او قمیص عثمان را به معاویه فروخت .معاویه از قمیص عثمان جهت تحریک مردم شام استفاده می کرد .النعمان با معاویه اختلاف پیدا کرد وبسوی حضرت علی رفت ولی نتوانست با حضرت علی دوام بیاورد .به شام گریخت وبه معاویه پیوست.
معاویه نعمان را با ارتشی دوهزار نفره به عین التمر دراطراف کربلا اعزام نمود .به او توصیه کرد به حمله وغارت بپردازد وسپس پس از انجام ماموریت پا به فرار بگذارد .
مالک بن کعب نماینده امام علی در عین التمر بود وتنها دویست تن بهمراه نماینده امام بود.این دویست تن توانستند در برابر دو هزار نفرالنعمان بن بشیر مقاومت کنند.
مالک به نیروهایش گفت: در برابر نیروهای النعمان بایستید وبا انها بجنگید وبدانید خداوند ده نفر را بر صد نفر پیروز می گرداند وصد نفر را بر هزار نفرغلبه می نماید.خداوند نیروی کم را بر نیروی زیاد برتری می بخشد .طرفداران حضرت علی به ارتش مالک کمک رساندند نعمان وارتشش در درگیری شکست خوردند وبه شام فرار کردند.
ادامه دارد.
(۱) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید :ج۲ ص ۱۱۷٫
نوشته : شاکر کسرائی
قسمت شانزدهم
دستور معاویه به قتل وغارت مردم جهت تضعیف حکومت حضرت علی (ع)
کشورهای اسلامی از جمله عراق ، حجاز ، یمن ، مصر وفارس تابع حکومت حضرت علی بودند ونمایندگان حضرت علی بر این کشورها حکومت می کردند ، ولی شام زیر سلطه معاویه قرار داشت .
معاویه برای گسترش حاکمیت خود به اعوان وانصار خود ماموریت داد به کشورهای تحت حاکمیت حضرت علی یورش ببرند ومردم را قتل عام نمایند .
معاویه به فرماندهان نظامی اش از جمله النعمان بن بشیر ، یزید بن شجره ، عبد الرحمن بن قباث ، زهیر بن مکحول ، مسلم بن عقبه ، سفیان بن عوف ، بسر بن أرطأه والضحاک بن قیس دستور داد به کشورهای تحت فرمان امام علی حمله ومردم را قتل عام واموال انها را غارت کنند وهرج ومرج را در این کشورها حاکم سازند .
معاویه سفیان بن عوف را فراخواند وبه او گفت: ” من تورا در راس ارتشی قدرتمند قرار می دهم به طرف رودخانه فرات حرکت کن وزمانی که به شهر هیت رسیدی ببین اگر نیروی نظامی در ان شهر حضور داشت به این نیرو حمله کن .ودرصورتی که نیرویی را نیافتی به شهر الانبار حمله ور شو .بدان که غارت این شهرها مردم را می ترساند وطرفداران ما را خشنود می سازد” .
معاویه به سفیان بن عوف گفت: ” وقتی افرادی را دیدی که مخالف رای ونظر ما هستند انها را قتل عام کن وروستاها را تخریب نما واموال انها را غارت کن چرا که غارت اموال انها همانند قتل است قلب انها را درد می آورد.” (۱).
سفیان دستور معاویه را اطاعت کرد ، وبه مردم حمله ور شد ودست به کشتار بی گناهان زد مردم را در خانه ها وکوچه ها به قتل رساند .اموال انها را به تاراج برد وزمانی به شام برگشت به معاویه گفت: به خدا قسم این حمله چشم دوستان را روشن کرد وقلبشان را مسرور نمود .من دل های مرذم را به درد آوردم .معاویه به او گفت: ” من می دانستم که تو شایسته انجام این ماموریت هستی ” .(۲).
امام علی از مردم کوفه خواست تجاوز عامل معاویه را پاسخ دهند.ولی انها تعلل کردند .او از خانه اش خارج شد وبه قدم زدن پرداخت مردم به او رسیدند وگفتند یا امیر المومنین برگرد ما این کار را انجام می دهیم .امیر المومنین گفت: ” شما نمیتوانید این ماموریت را انجام دهید ونمیتوانید به خودتان کمک کنید” .انها آنقدر به امیر المونین اصرار کردند تا اورا به برگشت به خانه اش متقاعد کردند.ولی حضرت علی ناراحت بود .حضرت امیر سپس خطبه ای به شرح زیر ایراد کرد.”
” آگاه باشید من شب و روز، پنهان و آشکار، شما را به مبارزه با شامیان دعوت کردم و گفتم پیش از آن که آنها با شما بجنگند با آنان نبرد کنید، به خدا سوگند، هر ملّتی که درون خانه خود مورد هجوم قرار گیرد، ذلیل خواهد شد. امّا شما سستی به خرج دادید، و خواری و ذلّت پذیرفتید، تا آنجا که دشمن پی در پی به شما حمله کرد و سر زمین های شما را تصرّف نمود.
و اینک، فرمانده معاویه، (مرد غامدی) با لشکرش وارد شهر انبار شده و فرماندار من، «حسّان بن حسّان بکری» را کشته و سربازان شما را از مواضع مرزی بیرون رانده است. به من خبر رسیده که مردی از لشکر شام به خانه زنی مسلمان و زنی غیر مسلمان که در پناه حکومت اسلام بوده وارد شده، و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشواره های آنها را به غارت برده، در حالی که هیچ وسیله ای برای دفاع، جز گریه و التماس کردن، نداشته اند. لشکریان شام با غنیمت فراوان رفتند بدون این که حتّی یک نفر آنان، زخمی بردارد، و یا قطره خونی از او ریخته شود، اگر برای این حادثه تلخ، مسلمانی از روی تأسّف بمیرد، ملامت نخواهد شد، و از نظر من سزاوار است.
شگفتا شگفتا به خدا سوگند، این واقعیّت قلب انسان را می میراند و دچار غم و اندوه می کند که شامیان در باطل خود وحدت دارند، و شما در حق خود متفرّقید. زشت باد روی شما و از اندوه رهایی نیابید که آماج تیر بلا شدید. به شما حمله می کنند، شما حمله نمی کنید با شما می جنگند، شما نمی جنگید این گونه معصیت خدا می شود و شما رضایت می دهید.
وقتی در تابستان فرمان حرکت به سوی دشمن می دهم، می گویید هوا گرم است، مهلت ده تا سوز گرما بگذرد، و آنگاه که در زمستان فرمان جنگ می دهم، می گویید هوا خیلی سرد است بگذار سرما برود. همه این بهانه ها برای فرار از سرما و گرما بود. وقتی شما از گرما و سرما فرار می کنید، به خدا سوگند که از شمشیر بیشتر گریزانید.” (۳).
وبدین ترتیب امام علی با دشمنی همچون معاویه مواجه شد که دست به قتل وغارت می زد وخون مردم را می ریخت واموالشان را غارت می کرد وبه نوامیس مردم تجاوز می کرد ولی مردم کوفه به تجاوزات معاویه پاسخ نمیدادند وراحت طلب بودند وبه متجاوزین پاسخ نمیدادند.
(۱) : الغارات ج۱ ص ۲۵و۳۴۹ ، امالی شیخ مفید ص۱۴۶، شرح نهج البلاغه – ابن ابی الحدید ، تحقیق محمد ابو فاضل ج۲، ص۸۵ و۸۷٫ وج ۱۷ ص ۱۴۹ ، معجم البلدان ج۴ ، ص۳۲۸ ومراصد الاطلاع ج۳ ،ص۱۰۸۰ الکامل فی التاریخ ج۳ ٌ ص ۱۸۹ ، الشیعه والحاکمون ، محمد جواد مغنیه ، ص ۷۹٫
(۲): شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج۲ ص۸۷٫
(۳) نهج البلاغه خطبه ۲۷٫
ادامه دارد .
نوشته : شاکر کسرائی
قسمت پانزدهم
شهادت حجر بن عدی و یارانش بخاطر مخالفت با لعن حضرت علی
هنگامی که مغیره و دیگران در کوفه روی منبر، امام علی(ع) را لعن میکردند، حجر بن عدی کندی و عمرو بن حمق خزاعی و همراهانشان بپا میخواستند و لعن را به خودشان بازمیگفتند و در اینباره سخن میگفتند. پس از مغیره که زیاد بن ابیه حاکم کوفه شد در پی دستگیری آنها برآمد. عمرو بن حمق خزاعی و چند نفر همراه وی به موصل گریختند و حجر بن عدی و ۱۳ مرد از همراهانش دستگیر و نزد معاویه فرستاده شدند. زیاد در نامهاش به معاویه نوشت که اینان در لعن ابو تراب [کنیه امام علی(ع)] با جماعت مسلمانان مخالفت ورزیدهاند و بر والیان دروغپردازی کردهاند و بدین جهت از زیر فرمان بیرون رفتهاند. هنگامی که بازداشت شدگان به مرج عذراء در چند میلی دمشق رسیدند، معاویه دستور داد که آنان را همانجا گردن زنند. چون برخی درباره ۶ نفر از آنان وساطت کردند، این ۶ نفر را زنده گذاشتند ولی ۷ تن دیگر را کشتند: حجر بن عدی کندی، شریک بن شداد حضرمی، صیفی بن فسیل شیبانی، قبیصه ابن ضبیعه عبسی، محرز بن شهاب تمیمی، کدام بن حیان عنزی، عبدالرحمان بن حسان عنزی.
شنیدن این خبر برای امام حسین(ع) بسیار گران آمد و در نامهای به معاویه، یکی از زشتیهای رفتار او را کشتن حجر قلمداد کرد.
عایشه نیز بدین کار معاویه اعتراض کرد و وقتی معاویه علت کار خود را صلاح امت ذکر کرد، عایشه گفت:
سمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله) یقول سیقتل بعذراء اناس یغضب الله لهم و اهل السماء (ترجمه: شنیدم که پیامبر(ص) میگوید: پس از من مردمانی در عذراء کشته میشوند که خداوند متعال و اهل آسمان از قتل ایشان به خشم میآیند.)
حسن بصری میگوید: معاویه چهار خصلت داشت که هریک از آنها برای هلاکت بس است:
- نخست، سوار شدنش بر گرده مسلمانان با شمشیر به گونهای که بدون مشورت، به امارت رسید در حالی که صحابه بافضیلت همچنان زنده بودند.
- دوم، جانشین نمودن فرزند دائم الخمرش که حریر میپوشید و تنبور میزد.
- سوم، برادر خواندن زیاد را در حالی که پیامبر(ص) فرموده است: الولد للفراش و للعاهر الحجر (ترجمه: فرزند زن، از آنِ شوهر قانونی و رسمی است، و زناکار جز سنگ نصیبی ندارد.)
۴٫چهارم، کشتن حجر. [آنگاه دو بار گفت:] وای بر او از حجر و یارانش.
فشار و سختگیری بر شیعیان سیاست معاویه در قبال مردم شام، نمیتوانست برای شیعیان عراق کارساز باشد. از این رو راه قتل و شکنجه را برگزید. و برای تحقیر شیعیان امام علی(ع) ، اصطلاح «ترابیه» را ترویج میکرد.
ادامه دارد.
نوشته : شاکر کسرائی
قسمت چهاردهم
عمر بن عبد العزیز ومنع سب و لعن امام علی علیه السلام
خلیفه اموی عمر بن عبدالعزیز در سال ۹۹ به تخت سلطنت نشست و او بود که سنت غلط لعن علی را که بیش از نیم قرن مورد عمل بود ، ممنوع کرد و به خاطر این اقدام و اقداماتی مانند این ، معروف شد به ” اعدل بنی مروان ” .
وقتی ” عمر بن عبدالعزیز ” فرمان ممنوعیت سب و لعن حضرت علی را صادر کرد ، عده ای از فریب خوردگان دستگاه بنی امیه دادشان درآمد که خلیفه دستور ترک سنت پیغمبر را داده است .
به مناسبت پنجم رجب و یا به قولی ۲۴ رجب که سالروز وفات وی میباشد ، جریان این اقدام او را از زبان خودش که شهید مطهری رحمة الله علیه در کتاب ” آشنایی با قرآن ” نوشته است تقدیم میشود :
” عمر بن عبدالعزيز بود كه قضيه سبّ و لعن على عليه السلام را ممنوع كرد. خودش مىگويد:
دو قضيه باعث شد كه من اين كار را منع كردم. يكى اينكه وقتى بچه بودم معلم سرِخانهاى داشتم كه مىآمد و براى من تدريس مىكرد. ما در كوچه ها با بچه هاى همسن و سال بازى مىكرديم. به اين بچه ها چنان آموخته بودند كه بدون اينكه قصد خاصى هم داشته باشند، دو كلمه كه صحبت مىكردند، تا كسى حركتى مىكرد و از او مىپرسيدند چرا اين كار را كردى، وقتى مىخواست بگويد من اين كار را نكردم، العياذباللَّه مىگفت: «لعنت بر على، كِىْ من چنين كارى كردم؟» عمر بن عبدالعزيز مىگويد يك بار كه ما در كوچه اين كارها را مىكرديم معلم من آمد از آنجا گذشت.
قرار بود براى تدريس به من به مسجد برود و من هم به آنجا بروم. به مسجد رفتم ديدم مشغول نماز است. منتظر ماندم تا نمازش تمام شود. تا گفت «السلام عليكم» به سرعت از جا بلند شد و دوباره گفت: «اللَّه اكبر». تا اين نماز ديگر هم تمام شد زود بلند شد و نماز ديگرى را شروع كرد. ديدم وقت گذشت و حس كردم كه امروز نمىخواهد به من درس بدهد. پيش خود گفتم: بايد بفهمم چرا نمىخواهد به من درس بدهد. اين بار به محض اينكه گفت: «السلام عليكم» ديگر مجال ندادم، فوراً سلام كردم و گفتم: استاد! آيا امروز نمىخواهيد به من درس بدهيد؟ ديدم رفتارش با من جور ديگرى است. گفتم: آيا تقصيرى كرده ام؟ گناهى كردهام؟ گفت: آن چه كارى بود كه در كوچه كردى؟ آن چه بود كه من از تو شنيدم؟ گفتم: چه چيزى؟
موضوع را گفت. بعد، از من پرسيد: تو از چه موقع اطلاع پيدا كردى كه خداوند پس از آنكه بر اهل بدر راضى شد بر آنها غضب كرد؟ (اهل تسنن مسأله اهل بدر را قبول دارند.) من هم بچه بودم و بىاطلاع، گفتم: مگر على هم از اصحاب بدر بود؟ گفت:
«هَلِ الْبَدْرُ إلّالِعَلىٍّ؟!» مگر در بدر قهرمانى غير از على بود؟ اصلًا بدر مال على است.
از آن پس تصميم گرفتم كه ديگر اين كار را نكنم.
عمر بن عبدالعزيز مىگويد قضيه دوم مربوط است به زمانى كه پدرم حاكم مدينه بود. پدرم كه خطبه مىخواند مىديدم كه خيلى فصيح و بليغ حرف مىزند جز آنجا كه مىرسد به لعن على عليه السلام كه گويى زبانش به لكنت مىافتد. در خلوت از او پرسيدم: تو چرا همه چيز را خوب بيان مىكنى الّا اين يكى را؟ علتش چيست؟
گفت: آخر اين مردى كه ما داريم لعن مىكنيم از تمام صحابه پيامبر افضل است و هيچكس بعد از پيامبر به اندازه او مستحق درود نيست. گفتم: اگر اينطور است چرا او را لعن مىكنى؟ گفت: اگر ما او را اينطور نكوبيم و لعن نكنيم، امروز نمىتوانيم بچه هايش را بكوبيم (سياست را ببينيد!). ما بايد گذشته اينها را اينگونه بكوبيم تا بچه هايشان موقعيت خلافت پيدا نكنند. اگر بنا باشد كه على را آنطور كه هست بشناسانيم به شرّ بچه هايش گير مىكنيم، چون مردم خواهند گفت مستحق خلافتْ آنها هستند.
عمر بن عبدالعزيز مىگويد: من اين دو قضيه را كه ديدم با خودم عهد كردم كه اگر روزى قدرت پيدا كردم، سبّ و لعن على عليه السلام را قدغن كنم و قدغن هم كرد.
كيفيت قدغن كردن را بعضى به اين شكل نوشته اند كه ذهن مردم شام را در همان چيزى كه در دوران كودكى در ذهن عمربن عبدالعزيز بود راسخ كرده بودند كه على عليه السلام مردى بود كه اصلًا مسلمان نبود و كافر بود و براى مردم شام جز كفرِ على عليه السلام مسأله ديگرى مطرح نبود. عمر بن عبدالعزيز با يك مرد يهودى (يا مسيحى) تبانى مىكند. به او مىگويد: روز جمعه كه من به مسجد مىروم در مجمع عمومى بيا و دختر مرا خواستگارى كن. تو چنين مىگويى و من چنين مىگويم و همينطور. آن شخص آمد و خواستگارى كرد. عمربن عبدالعزيز گفت: تو كيستى و مذهبت چيست؟ گفت: من فلانكس و يهودى هستم. گفت: مگر نمىدانى كه در اسلام دختر را به كافر نمىشود داد؟ گفت: اگر اينطور است، پس چرا پيامبر شما دخترش را به كافر داد؟ چرا دخترش را به على داد؟ عمربن عبدالعزيز رو به جمعيت كرد و گفت: يا جواب او را بدهيد و يا اگر جواب ندهيد، اگر بشنوم كسى لعن على را كرده است سرش را از تنش جدا خواهم كرد.”
ادامه دارد.
نوشته : شاکر کسرائی
قسمت سیزدهم
دستور معاویه به ناسزا گفتن به حضرت علی (ع) در منابر رسمی
سَبّ علی ناسزا گفتن و لعن کردن امام علی (ع) است که توسط معاویه بن ابی سفیان بنا نهاده شد. حکمرانان و پیروان بنی امیه در منابر رسمی حکومتی به لعن و ناسزا گفتن به امام علی(ع) میپرداختند. این عمل حدود شصت سال رواج داشت و در نهایت توسط عمر بن عبد العزیز ممنوع شد. با این حال امام علی، یاران خود را از ناسزاگفتن به معاویه باز میداشت.
معاویه، مروان بن حکم ، مغیره بن شعبه وحجاج بن یوسف ثقفی از جمله حاکمان دوره بنیامیه بودند که امام علی(ع) را بر منبر سب میکردند، همچنین عطیه بن سعد به جهت خودداری از سب امام علی، به دستور حجاج بن یوسف مجازات شد.
علمای شیعه سب ولعن امام علی (ع) را از مصادیق ناصبی گری دانستهاند.
«سب» به معنای فحش و ناسزاست. ابناثیر «لعن» توسط انسانها را همردیف با سبّ دانستهاند. برخی نیز لعن را به معنای سب و یا بیرون راندن دانستهاند. برخی نیز در تفاوت سب و لعن، سب را به معنای بیان کلام زشت، و لعن را به معنای دور گرداندن از رحمت الهی دانستهاند.
امام باقر(ع) از امام سجاد(ع ( نقل میکند که ایشان یکی از همسرانش را به دلیل سب امام علی(ع) طلاق داد. برخی از این روایت استنباط کردهاند که ناسزا گفتن به علی بن ابیطالب(ع( از مصادیق ناصبیگری است. جعفر سبحانی، پایهگذاری دشنام به علی بن ابیطالب توسط معاویه را منشأ و سرآغاز رواج ناصبیگری در میان مسلمانان دانسته است.
فقیهان شیعه فردی را که سب علی(ع) کند، مهدور الدم دانستهاند.
آغاز سب و لعن امام علی(ع) توسط بنیامیه، از زمان حیات ایشان گزارش شده؛ به صورتی که یکی از شروط امام حسن(ع ( در صلح با معاویه این بود که علی بن ابیطالب در منابر لعن نشود. فرمان عمومی برای ممنوعیت نقل فضایل امام علی، ممنوعیت روایت کردن از وی، ممنوعیت یاد کردن از او به نیکی و ممنوعیت نامگذاری فرزندان به نام علی، از دیگر اقداماتی است که دشمنان او به اجرا گذاشتهاند.
پس از قتل عثمان طرفداران وی برای سرپیچی از بیعت با امام علی (ع)، او را عامل قتل عثمان جلوه میدادند. معاویه نیز برای حفظ این تقابل، دستور داد امام علی(ع) را سب و لعن کنند. مروان خطاب به امام سجاد(ع( گفت: هنگام محاصره عثمان، كسی همانند علی(ع) از وی دفاع ننمود. امام فرمود : پس چرا این همه او را در بالای منابر ناسزا میگویید؟ مروان پاسخ داد: اساس حكومت ما، استوار نمیگردد مگر با اين ناسزاها. به گفته زمخشری در زمان بنی امیه بر روی ۷۰ هزار منبر به پیروی از سنتی که معاویه بنا نهاده بود امام علی(ع) لعن میشد.
سبّ امام علی(ع) حدود شصت سال تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز (۹۹–۱۰۱ق) جریان داشت و او پس از آنکه به خلافت رسید به تمام والیان خویش دستور داد این عمل را ترک کنند. ابن خلدون، مورخ قرن هشتم نقل کرده، بنیامیه پیوسته علی(ع) را لعن میکردند، تا اینکه عمر بن عبدالعزیز به همه مناطق اسلامی نامه نوشت و دستور توقف آن را صادر کرد.
براساس روایتی از امسلمه، از پیامبر(ص)، ناسزا گفتن به امام علی(ع) را همچون ناسزا گفتن به خود و در نسخههایی دیگر، همسان با ناسزا گفتن به خداوند دانسته شده است. علامه مجلسی در بحار الأنوار، علاوه بر روایت منسوب به امسلمه، روایات دیگری نیز در این باب نقل کرده است.
معاویه
مواردی از سب و لعن امام علی توسط معاویه گزارش شده است؛ از جمله بنابر نقل طبری، مورخ قرن چهارم هجری قمری، معاویه وقتی در سال ۴۱ قمری مغیرة بن شعبه را والی کوفه قرار داد، از او خواست بر بدگویی به علی بن ابیطالب و تجلیل از عثمان پافشاری کند. او همچنین به مغیرة بن شعبه توصیه کرد یاران علی را تبعید کند.
معاویه همچنین پس از صلح با امام حسن(ع) در نخیله از مردم بیعت گرفت و در خطبه خود، به امام علی(ع) و امام حسن(ع( ناسزا گفت..
مروان بن حکم
بنابر آنچه ذهبی، تاریخنگار اهل سنت، در کتاب تاریخ خود ذکر کرده، مروان بن حکم در سال ۴۱ق حاکم مدینه شد، و در مدت شش سال حکومت خود، هر جمعه در منبرش علی(ع) را سب میکرد. پس از او سعید بن عاص دو سال والی شد و علی بن ابیطالب را سب نمیکرد. پس از سعید بن عاص، دوباره مروان حاکم شد و سبّ علی را از سر گرفت.
مغیرة بن شعبه
بلاذری، مورخ قرن سوم هجری قمری، اشکال مغیرة بن شعبه که نُه سال والی کوفه از سوی معاویه بود را این میداند که او به صورت مداوم از علی بن ابیطالب بدگویی کرده و به او دشنام میداد.
حجاج بن یوسف
بنابر آنچه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ذکر کرده، حجاج بن یوسف، علاوه بر لعن امام علی(ع)، دیگران را نیز به این کار امر میکرد و از آن خشنود میشد. چنانکه مردی به او گفت خانوادهام در حق من ظلم کرده و نامم را علی گذاشتهاند، پس نامم را تغییر بده و چیزی به من ببخش که با آن زندگی کنم، چرا که فقیرم. حجاج گفت به پاس ظرافت در آنچه دستاویز خود قرار دادی، نامت را فلان قرار دادم و فلان کار را به تو سپردم.
در روایات دیگری، حجاج بن یوسف، سب علی را منقبتی ستودنی دانسته. و در شرح حال عطیة بن سعد بن جنادة کوفی آمده است که حجاج از او خواست علی بن ابیطالب را لعن کند، وگرنه ۴۰۰ ضربه شلاق خواهد خورد، اما عطیه نپذیرفت و ۴۰۰ ضربه شلاق خورد و موی سر و ریشش را نیز تراشیدند.
مخالفت امام علی(ع) با سب معاویه
معاویه در حالی دستور سبّ امام علی (ع) را در منابر را صادر کرد که پیش از آن در جنگ صفین ، علی بن ابیطالب با سب و ناسزا گفتن به معاویه مخالفت کرده بود. وقتیحجر بن عدی و عمرو بن حمق از سپاهیان امام علی(ع)، معاویه و اهل شام را لعنت کردند، امام آنها را از این کار منع کرد و در پاسخ به این سؤال که مگر ما بر حق نیستیم، گفت که ما بر حقیم، اما اکراه دارم از اینکه لعنکننده و دشنامدهنده باشید. امام علی(ع) همچنین در ادامه به آنها گفت که از خدا بخواهند خون ما و آنها را حفظ کند، میان ما و آنها صلح بیاورد و آنان را از گمراهی نجات دهد تا هر کسی که حق را نشناخته، آن را بشناسد و هر که بر باطل اصرار میکند، دست از آن بردارد.
ادامه دارد.
نوشته .شاکر کسرائی
(قسمت دوازدهم)
شروط امام حسن(ع) برای صلح با معاویه
شيخ مفيد چندان به شروط صلحنامه اشاره نكرده اما در الفتوح ابناعثم كوفي كه از منابع معتبر روايي شيعه است، اين قضيه مفصّلتر بحث شده است كه طبق آن، امام حسن(ع) ابتدا عبدالله بن نوفل بن حارث را براي مذاكره نزد معاويه فرستاد و شرط مهمش را عدم آزار شيعيان علي (ع) قرار داد. اما خود عبدالله بن نوفل چند شرط به آنها افزود از جمله اينكه مبلغ زيادي از خزانه از آن امام حسن باشد و خراج سالانه دارابگرد هم براي امام حسن(ع) باشد و خلافت بعد از معاويه به امام برسد. معاويه موافقت كرد و كاغذ سفيدي را امضا كرد و به عبدالله داد تا به حسن بن علي بدهد و در آن هر شرطي خواست بنويسد. اما امام شروط عبدالله را نپذيرفت ، و اين موارد را نوشت كه: معاويه بايد بر اساس كتاب خدا، سنّت پيامبر و روش خلفاي راشدين عمل كند؛ كسي را وليعهد خود نكند؛ مردم در امنيت باشند؛ شيعيان علي در امان باشند و معاويه عليه حسن و حسين و ديگر اهل بيت(ع) دسيسه نكند.
مباهله امام حسن(ع) با معاويه
در هر حال معاويه شروط را پذيرفت و سوگند وفاداري ياد كرد. شيخ مفيد ادامه ميدهد كه معاويه پس از امضاي قرارداد صلح از حبوبيه حركت كرد و روز جمعه وارد نخيله در نزديكي كوفه شد و نماز ظهر را با مردم خواند و سپس خطبهاي طعنآميز قرائت نمود و انگيزه اصلي خود از جنگ را فقط حكومت دانست و اذعان كرد كه مردم مايل نبودند حكومت را به وي اعطا كنند و قبضه حكومت با اينچنين نيرنگي را وقيحانه به خدا نسبت داد و گفت خدا اين حكومت را به وي داده و سپس گفت همه آن شرايطي كه در انعقاد قرارداد صلح با حسن بن علي پذيرفته بود را زير پا گذاشته و نقض ميكند. او بعدا وارد كوفه شد و از مردم بيعت گرفت و سپس بالاي منبر رفت و خطبه خواند و در حضور حسن و حسين عليهمالسلام به علي ناسزا گفت و حسين قصد داشت تا پاسخ اين بيشرمي را بدهد، وانگهي امام حسن مجتبي نگذاشت و دست او را گرفت و دعوت به آرامش كرد و سپس محزونانه گفت: «اي زبانبريدهاي كه نام علي را به ناسزا ميبري، اينك من حسنم و پدرم علي(ع) است و تو معاويه و پدرت صخر است، مادر من فاطمه است و مادر تو هند. جدّ من رسول خدا است و جدّ تو حرب، جدّه من خديجه و جدّه تو فتيله. نفرين خدا بر هر يك از ما كه گمنامتريم و حسب و نسبمان پستتر و از قديم به شرارت معروف و كفر و نفاقمان زيادتر است». تو گويي حسن بن علي مباهلهاي ديگر به جاي آورد و قوم را يادآور شد كه چه كسي است و تبارش چه كسان بودند. در هر حال، بعد از انعقاد صلح و عهدشكني معاويه، امام حسن مجتبي به مدينه رفت و در آنجا در سكوت انزوا گزيد.
جانشيني يزيد و شهادت امام حسن(ع)
هرچند كه شيخ مفيد اشاره نكرده اما در مفاد عهدنامه صلح كذايي يكي اين بود كه بعد از معاويه حسن بن علي خليفه شود. لذا معاويه بعد از گذشت ده سال، تصميم گرفت پسرش يزيد را جانشين خود سازد. به همين دليل لازم بود تا حسن بن علي(ع) را از ميان بردارد. از اين رو نيرنگي ساخت تا جعده دختر اشعث كه همسر امام حسن(ع) بود را تطميع كند و با وعده همسري پسرش يزيد، در طعام حسن مجتبي زهر ريزد. جعده فريب ثروت و جلال دربار معاويه را خورد و امام را مسموم كرد. حسن مجتبي چهل روز در بستر مرگ روزگار گذراند و تفرقه و نفرت بود كه پادشاهي ميكرد و ترس از معاويه بود كه امّت مسلمان را يكپارچه ميساخت. درواقع، نور در كشمكش با زهر جان ميسپرد و ظلم و تاريكي در حال جولان بود. چه اينكه حسن مجتبي در حضور برادرش حسين و عمربن اسحق فرمود كه چندين بار به او زهر خورانيده شده اما اين زهر آخري فرق دارد و باعث شده تا پارههاي جگرش از دهانش بيرون بريزد. هرچند كه حسن مجتبي نام كسي كه زهر آخر را خورانده بود؛ يعني همسرش جعده را به آنان نگفت، اما در جواب به برادر خود حسين(ع) كه از ايشان پرسيده بود عامل مسموميتش چه كسي است؟ فرمود: «نظر شما از دانستن نام او چيست؟ آيا ميخواهي او را به قتل بياوري؟ اگر آن كسي را كه من بايد معرفي كنم همان باشد كه مرا به اين روز نشانيده، خدا از تو بهتر از او انتقام ميگيرد و اگر او نباشد، من نميخواهم كسي كه مرتكب كاري نشده بدون جرم به بيچارگي بيفتد”..
وصيت امام حسن به برادرش امام حسين(ع)
اما شيخ مفيد سرانجام حسن بن علي را از زبان زياد مخارقي چنين بيان ميكند كه وي در هنگام مرگ، برادرش حسين(ع) را فراخواند و خبر از مسموميت و رحلت خود داد و از وي تقاضا كرد كه هرگز زهردهنده را تعقيب نكند كه خودش شكايت او را به درگاه الهي برده و منتظر خواست الهي است. سفارش كرد كه حسين او را غسل و كفن دهد و پيكرش را پيش از دفن به كنار قبر رسول خدا ببرد و سپس در كنار قبر فاطمه بنت اسد دفن نمايد و سپس انذار داد كه در مراسم وي قطعا غائلهاي خواهد شد از سوي كساني كه گمان ميبرند پيكر او در كنار رسول خدا دفن خواهد شد و حسين را زنهار ميدهد كه مبادا قطره خوني در اين غائله ريخته شود. اين پيشبيني درست از آب درآمد و مروان و ديگران و نيز عايشه بلوا كردند كه اين پيكر نبايد در اين مكان كه خانه رسول خدا بوده دفن شود و مروان پاي عثمان را به ميان كشيد كه چرا او در دورترين محل مدينه دفن شده و چرا حسن(ع) بايد در اينجا در كنار قبر رسول خدا دفن شود؟.
خطبه ابنعباس در تشييع جنازه امام حسن(ع)
قدر مسلّم آنچه در اين بين ميگذشت، كينه و نفرتي بود كه بنياميه از بنيهاشم داشت و نزديك بود فتنه به پا شود كه عبدالله بن عباس خطاب به آشوبگران گفت كه اين وصيت حسن مجتبي(ع) بوده و صرفا تجديد عهدي با رسولالله است و قصدي بر دفن ايشان در اين مكان نيست و اگر هم بود و حسن وصيت كرده بود در كنار رسولالله دفن شود، هيچكدام از شما ياراي مخالفت نداشتيد وليكن حسن خود به خاطر حفظ حرمت حرم رسولالله حاضر نشد چنين كند تا خوني ريخته نشود. امام حسين(ع) نيز خطاب به جمع فرمود كه اگر به خاطر پيماني كه با برادرم بستم نبود، دمار از روزگارتان درميآوردم.
سرانجام حسن بن علي مرتضي(ع) كه در ماه صفر سال ۵۰ هجري در سن چهل و هشت سالگي به لقاي الهي پيوست، در كنار جدّهاش فاطمه بنت اسد در قبرستان بقيع دفن شد.([۱]).
[۱] منبع: شيخ مفيد، الارشاد في معرفه حججالله علي العباد، قم: كنگره شيخ مفيد، ۱۴۱۳ق
ادامه دارد.
نوشته .شاکر کسرائی
(قسمت یازدهم)
سوءتفاهم بزرگ
مردم عليه معاويه تحريك شده بودند و امام حسن هم از نيت زشت معاويه آگاه بود، براي همين تدارك جنگ ديد! اما اين سخنان، مردم را دچار سوءتفاهم كرد و گمان كردند حسن مجتبي از جنگ پشيمان شده و سر سازش دارد. لذا به صورتي هيجاني به حضرت تاختند و حتي خيمه و اموالش را به يغما بردند؛ در خيالشان انگار كه حسن(ع) پسر علي (ع)، نوه پيامبر (ص)، آنها را فريب داده و يكي از آنها به نام عبدالرحمان جعال ازدي جسارت كرد و به امام تاخت و عبايش را از شانهاش كشيد. امام بدون عبا نشسته و در سكوت نظاره گر بود و طلب اسب كرد و با عدهاي ياران تلاش ميكرد سوار اسب شود و از دست هجومآورندگان بگريزد.
.
حمله به امام حسن (ع) و مجروح شدن ايشان
برخي ياران از مردم ربيعه و همدان كه در ميان لشكر بودند را به ياري فراخواند و آنها حضرت را كمك كردند تا از دست آشوبگران برهانند. تا اينكه مردي از قبيله بنياسد به نام جراح بن سنان عنان اسب حسن بن علي را گرفت و با سلاحي به ران مباركش زد و امام زخمي شد و با او درآويخت و هر دو روي زمين افتادند و سرانجام عبدالله بن خطل طايي و ظبيان بن عماره مرد ضارب را ضربتي زدند و امام را از مهلكه نجات دادند و روي سريري گذاشته و به مدائن بردند و در منزل سعد بن مسعود ثقفي عامل حضرت علي(ع) در مدائن فرود آمدند. البته برخي روايتهاي مورّخان دلالت بر اين دارد كه عمّال معاويه شايعه صلح را بين لشكر امام حسن پراكندند تا بدين وسيله لشكر را تضعيف كنند و امام هرگز حرفي از صلح نزد. علاوه بر اينها برخي ديگر گفتهاند شايعه شكست قيس بن سعد در برابر لشكر معاويه به مدائن رسيد و باعث فروپاشي لشكر امام حسن مجتبي و غارت خيمه و اموال امام حسن شد. حتي گفته شده احتمالا درگيري مختصري بين ياران امام حسن و معاويه درگرفت و معاويه از طريق عمّالش به عبيدالله بن عباس خبر داد كه حسن صلح كرده و بهتر است عبيدالله خود را تسليم معاويه كند كه وي چنين كرد. در هر حال، ماجراي مدائن به صلحي اندوهبار انجاميد.
.
خيانت برخي افراد در اردوگاه امام حسن (ع)
وقتي حسن بن علي را به منزل سعد بن مسعود ثقفي در مدائن بردند، سران قبايل برخي از آنها ظاهرا در طرف امام بودند، وقتي كه منافع خود را در طرف معاويه ميديدند، مخفيانه نامهاي به معاويه نوشتند و وعده متابعت و نوكري دادند و او را به سوي خود فراخواندند و دعوت كردند و حتي خبرش دادند كه يا حسن بن علي(ع) را ميكشند يا تسليم به وي (معاويه) ميكنند. درواقع، معامله آنها حتي در هنگام پيمان با حسن مجتبي(ع) بر سر سرمايه و قدرت بود و اكنون پايگاه دهري معاويه قويتر بود، چه اينكه مگر از علي عليهالسلام چه سرمايهاي مانده بود جز هفتصد درهم كه آنهم براي مقصودي به جاي مانده بود. يا حسنبن علي(ع) مگر چه قدرتي ميخواست جز آنكه فرامين الهي را در جهت مصالح خلق و امّت اجرا سازد؟! اما عطش بزرگان قوم براي سرمايه و قدرت، فراتر از واقعيت انفسي حكومت امام و نهايتا نوعي سودجويي و دنياطلبي بود.
.
نامه قيس و خيانت عبيدالله
اكنون حسن بن علي در مدائن در بستر جراحت بود و بزرگان قوم در يك سقيفه ديگر به دنبال جلب رضايت معاويه و نشاندن او بر تخت خلافت بودند. او از كار بزرگان خبردار شد و بدتر اينكه نامه كارگزارش قيس بن سعد كه يكي از امراي لشكرش در اكناف عراق (و جايگزين عبيدالله بن عباس) بود به دست وي رسيد و خبر از خيانتي بزرگتر داد؛ آري خويشاوندش عبيدالله بن عباس توسط معاويه تطميع شده بود. معاويه در حبوبيه در برابر منطقه مسكن نزول كرده و ضمن نامهاي از عبيدالله بن عباس به ضمانت هزار درهم دعوت كرده بود كه به او بپيوندد. با رفتن ابن عباس، قيس بن سعد امير لشكر حسن بن علي(ع) شده بود.
.
تنهاترين سردار
شيخ مفيد، بغرنجي حوادث را به خوبي توصيف كرده است؛ وضعيت حسن بن علي چقدر دشوار بود! لشكر متفرّق و سرگشته و فرمانده خيانتكار و از دست رفته! و خونش را حلال كرده بودند و اموالش به غارت رفته بود و جز چند يار باوفا چيزي نمانده و بنابراين در برابر سپاه مجهّز معاويه تقريبا دست خالي بود.
نامه معاويه به امام و تقاضاي صلح
معاويه تا حد ممكن به هدف شيطاني خود نزديك شده بود. بهترين فرمانده لشكر شكستخورده قوم را خريده بود و پيكر امام در رنج جراحت و بدتر از آن در رنج ناشي از تفرقه قوم بود ، و معاويه خوب ميدانست كه حسن مجتبي هرگز از مسير حق و عدالت و راستي خارج نميشود و حتي جنگ را نيز براي حق ميداند نه چيز ديگر، لذا بهترين فرصت را دريافت تا نامهاي به امام بنويسد و تقاضاي صلح كند. او نامه صلح و نيز نامههاي بزرگان قوم كه وعده قتل امام را به معاويه داده بودند و برخي شروط صلح را به محضر حسن بن علي(ع) فرستاد. خب! در اين شرايط كه ياران بيوفايي كردند و فرمانده خيانت و خونش را حلال و در پي تسليمش به دشمن بودند؛ چاره چه بود؟! هرچند كه ميدانست معاويه هيچ شرطي را رعايت نخواهد كرد و همواره خدعه خواهد نمود و هرچند كه ميدانست لشكر منسجم و متّفقي ندارد كه بتواند رويش حساب كند و اغلب آنها با وعدههاي مادي معاويه تطميع شده بودند؛ لذا چاره را در پذيرش صلح ديد ولي شروطي را به وي تحميل كرد از جمله اينكه از سبّ علي(ع) در منابر و مساجد دست بردارند و به شيعيانش تعرّض نكند و حق ذيحقّان را به ايشان عطا نمايد. معاويه اين شروط را پذيرفت و سوگند خورد.
ادامه دارد.
بقلم : شاکر کسرائی
قسمت دهم
چرا امام حسن با معاویه صلح کرد؟
شیخ مفيد در الارشاد (جلد دوم، باب اول) به ذكر ماجراي امام دوم شيعيان حسن بن علي(ع) پرداخته است. او در ابتدا تاكيد ميكند كه امام حسن از حيث اخلاق و رويه و رهبري نزديك ترين كس به رسول خدا بوده است. او همچنين روايتي از قول زينب بنت رافع نقل ميكند كه فاطمه دختر رسول خدا در هنگام رحيل پدر، حسن و حسين را به بالين خود آورد تا از خصال خود يادگاري به آنان ارزاني دارد و رسول گفت: «بزرگي و آيينداري خود را به حسن دادم و بخشش و دلاوري خود را به حسين مرحمت كردم”.([۱])
امام حسن (ع) پس از شهادت اميرمومنان علی (ع)
وقتي امام اول شيعيان حضرت علي(ع) به شهادت رسيد، امور خانواده و خاندان و يارانش به عهده امام حسن شد و او مسوول رسيدگي به موقوفات و صدقات شد. گويا پدر طي وصيتنامهاي، موارد مورد لزوم را به پسر گوشزد كرده بود. بنابراين امام حسن(ع) بعد از مرگ پدر به منبر رفت و خطبه خواند و احقاق حق نمود. او از خصال و كمال علي به عنوان جانشين رسول خدا سخن گفت و چنين رجز خواند:” أنا ابن البشير أنا ابن النذير أنا ابن الداعي إلى الله باذنه أنا ابن السراج المنير، أنا من أهل بيت أذهب الله عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا أنا من أهل بيت فرض الله مودتهم “.
«من پسر بشيرم، من پسر نذيرم، من زاده كسي هستم كه مردم را به اذن خدا به جانب او دعوت ميكرده، من پسر چراغ تابانم، من از خانداني هستم كه خدا پليدي را از آنان دور ساخته و بهخوبي آنان را پاكيزه نموده، من از خانوادهاي هستم كه خدا دوستي آنان را در كتاب خود واجب فرموده است …». عبدالله بن عباس اولين كسي بود كه در اين محفل با حسن مجتبي(ع) بيعت كرد. ياران علي با او بيعت كردند كه با هر كه بجنگد پيكار كنند و با هر كه سازش نمايد صلح نمايند.
.
آغاز فتنه معاويه عليه امام حسن(ع)
در اين حين معاويه هنگامي كه از شهادت حضرت علي(ع) و بيعت يارانش با حسن مجتبي(ع) اطلاع يافت، فورا دو جاسوس از قبيله حمير به شهر كوفه و قبيله بنيالقين به شهر بصره گسيل داشت تا ماجراي اين دو شهر را به اطلاع وي برسانند و مردم را عليه امام تحريك كنند. اما امام حسن از اين خدعه آگاه شد و دستور داد هر دو جاسوس را به قتل برسانند. سپس نامهاي كوبنده به معاويه نوشت و در آن مكر و حيله او را به وي گوشزد و تهديد كرد كه مرگش چه بسا نزديك است و از مرگ علي شادمان نباشد و براي معاويه به عنوان قطب مخالف خود خط و نشان كشيد كه: «… زيرا ما و كسي كه از ما درگذشته مانند شخص مسافري هستيم كه شب را تا صبح در منزلي به سر بريم”.
در راه بودن حادثهاي سهمگين.
گزارش شيخ مفيد در همان لحظات آغازين زندگي امام حسن(ع) چنان با صلابت ولي غماندود است كه تو گويي حادثهاي سهمگين در راه است.
از نامه پرعتاب و كوبنده حسن بن علي(ع) به معاويه بن ابوسفيان چنان برميآيد كه معاويه دشمني سخت و مكار است و امّت را از خدعهاش اماني نيست.
شيخ مفيد چيزي از جواب معاويه نياورده اما گويا چندين مرتبه نامه بين آن دو رد و بدل شد كه در همه آنها حسن بن علي از غصب خلافت پدرش شكوه كرده و حقكشي قوم را يادآور شده و انذارش داده است..
حسن بن علي(ع) در اينجا؛ در كوفه، همزمان كه بار غم فقدان پدر و رنج محافظت از خانواده را بر دوش ميكشيد، به سبب جانشيني پدر بايد امّت پيامبر را نيز تيمار ميداشت كه فتنههايش از هر سو حملهور بود و قطعا مقام خلافت چالشي بزرگ براي مسلمانان آن روز بود ، و اينكه چه كسي زينبعد بايد جانشين علي(ع) به عنوان خليفه مسلمين باشد. حسن مجتبي(ع) به سفارش پدر جانشين شده بود و ياران امام علي(ع) نيز پذيرفته بودند، اما زينهار كه همه قوم بر اين پذيرش متّفق نبودند.
لشكركشي معاويه به عراق
بدينسان در آنجا، در شام، معاويه كه دغدغه قدرت داشت، درحال نقشه و نيرنگ بود. او نيز خود را صاحب سهم ميديد و ادعاي خلافت داشت. بنابراين با لشكري به سمت عراق عزيمت كرد و وقتي امام حسن(ع) از اين عزيمت باخبر شد، حجر بن عدي را مامور كرد كه مردم و كارگزاران را به جهاد عليه معاويه تشويق كند.
نكته مهم در اردوي لشكريان حسن (ع)، چندگانگي و عدم اتفاق آنها در جهاد عليه معاويه بود و شيخ مفيد اشاره ميكند كه برخي از آنها به خاطر كينه معاويه و نه حبّ حسن مجتبي(ع) به جنگ برخاسته بودند. برخي هم با انگيزههاي ديگر و تنها عدهاي بودند كه صرفا با مرام خلافت امام حسن وارد ميدان جهاد شدند.
.
سوءقصد به جان امام حسن(ع)
لشكر نابسامان و مختلفالقول امام حسن روانه پيكار شد. در محلي به نام ساباط توقف كرد و حسن بن علي(ع) كه دلآشوب بود، به قصد آزمودن لشكر و آگاهي از احوال آنان به سخنراني پرداخت. اما حسن مجتبي(ع) سخناني آنچنان صلحجويانه، آنهم در وسط پيكار با معاويه، بر زبان جاري كرد كه لشكريان را به سراسيمگي واداشت: «… هيچگاه در نظر نداشتهام كينه مسلماني را در دل بگيرم و عمل زشتي و عقيده سويي و حيله درباره او به كار برم… با من مخالفت نكنيد …». شايد آنچه امام حسن بر زبان جاري كرد، اصول پايدار و اخلاقي انسانيت و شرافت بود كه قبل از هر جنگي، نيت صلح داشت و چه بسا آرزومند بود كاش جنگي درنميگرفت و مردم در تشخيص مصالح خويش هوشيارتر و سياست مكر و حيله خاموش ميماند؛ وانگهي در ميانه جنگ با دشمني كه عنان دركشيده و هركسي به نيتي به وي تاخته، حرف از صلح چه سودي ميداشت؟
ادامه دارد
[۱] شیخ مفيد در الارشاد (جلد دوم، باب اول)
بقلم : شاکر کسرائی
قسمت نهم
قتل معاویه محقق نگردید
مردی که قرار شد معاویه را به قتل برساند به دمشق رفت ووقتی چشمش به معاویه افتاد ([۱]) شمشیر خودرا به طرف معاویه گرفت وبه او ضربه زد .ضربه او به طرف پایین بدنش اصابت کرد.برای او پزشک اوردند وقتی جای ضربت را دید به معاویه گفت .شمشیر مسموم بوده دو راه در پیش داریم یا اهنی را داغ کنم وروی جای ضربت قرار دهم در این حالت بهبود می یابی ولی اگر به تو دارو بدهم انرا میل کنی قطع نسل می شوی .معاویه پاسخ داد من تحمل آتش را ندارم .اما اگر قطع نسل شوم بهتر است چون هم یزید را دارم وهم عبد الله وهمین دو بچه برایم کافی است .پزشک به او دارو داد بهبود یافت وجراحات او التیام بخشید وپس از آن دیگر بچه دار نشد.
البرک بن عبد الله که به معاویه ضربه زد به او گفت من یک خبر مسرت آمیز برایت دارم .معاویه گفت ان خبر چیست ؟ او خبر ماموریت دو نفر دیگر را به او اطلاع داد .وگفت علی امشب کشته می شود .مرا حبس کن اگر علی کشته شد می توانی تصمیمت را در باره من بگیری واگر علی کشته نشد .به تو قول می دهم من او را به قتل برسانم و نزدت برگردم وهر تصمیمی درباره من بگیری قبول می کنم.معاویه او را حبس کرد .وقتی که خبر قتل علی به معاویه رسید آن مرد را ازاد کرد.ولی یکی از راویان گفت که معاویه او را فورا بقتل رساند.
تلاش بی نتیجه برای قتل عمرو بن العاص
درباره مردی که قرار بود عمرو بن العاص را به قتل برساند ، همان شب به مکان عمرو رفت ولی عمرو بیمار شده بود وشخص دیگر را بنام خارجه ابن ابی حبیبه یکی از افراد عشیره بنی عامررا برای امامت جماعت به مسجد فرستاده بود .
خارجه به امامت جماعت ایستاد وعمرو بن بکر با شمشیر خود به او ضربه ای زد .او را دستگیر کردند ونزد عمرو بن عاص بردند دستور داد اورا به قتل برسانند.عمرو بن عاص از خارجه عیادت کرد ودید که او به خود می پیچد به او گفت بخدا قسم ان مرد کسی جز تورا نمی خواست بکشد .عمرو گفت ولی خدا خواست خارجه کشته شود.
امامت امام حسن مجتبی (ع)
پس از شهادت امام علی (ع) ، امام حسن دومین امام شیعیان گردید .کنیه او ابو محمد مادر او فاطمه الزهراء دختر پیامبراکرم (ص) بود .کنیه حضرت فاطمه ام ابیها بود.مادر حضرت فاطمة خدیجه بود.
امام حسن در سال سوم هجری قمری چشم به جهان گشود.ودر سال پنجاه هجری قمری درگذشت.فاطمه زهرا سه ماه پس از فوت پیامبر (ص) درگذشت.
ابو الفرج الاصفهانی در مقاتل الطالبیین می نویسد که معاویه قبل از اینکه یزید را به ولیعهدی برگزیند حسن بن علی و سعد بن ابی وقاص را مسموم کرد.([۲]) وانها با فاصله ای کم جان دادند.
ابو الفرج الاصفهانی می نویسد که جعده دختر الاشعث بن قیس همسر امام حسن ، بنا به دستور معاویه ایشان را مسموم کرد.
معاویه پیامی برای جعده دختر الاشعث بن قیس فرستاد وبه او گفت من ترا همسرپسرم یزید قرار خواهم داد بشرطیکه حسن بن علی را مسموم کنی .معاویه مبلغ صد هزار درهم برای جعده فرستاد جعده قبول کرد وامام حسن را مسموم کرد .او پول را گرفت ولی معاویه به قول خود عمل نکرد وجعده را به همسری یزید قرار نداد.معاویه جعده را در اختیار مردی از ال طلحه گذاشت ، وجعده از او یک پسر زایید.وقتی دعوایی بین بستگان جعده وقریش درمی گرفت انها را ” فرزندان مسموم کردن همسران ” لقب می دادند.( [۳]) .
امام حسن وسعد بن ابی وقاص چند روز بعد از مسموم شدن درگشتند ودرگذشتشان ده سال پس از حکومت معاویه بود .همه می دانستند که معاویه انها را مسموم کرده است. ([۴]).
عمیر بن اسحاق روایت کرد که در کنار حسن وحسین در منزلشان بودم .امام حسن وارد شد وگفت مرا مسموم کردند این بار با دفعه های قبل متفاوت است من قطعه از کبدم را بیرون انداختم ، دست من چوبی بود واین قطعه را زیر ورو کردم امام حسین از امام حسن پرسید چه کسی ترا مسموم کرد ؟ امام حسن پاسخ داد از او چه میخواهی ؟ .ایا می خواهی او را بکشی ؟ .اگر او بوده خدا بیش از تو انتقام گر است واگر او نبوده دوست ندارم بی گناهی به سبب من مجازات شود.امام حسن در کنار قبر فاطمه زهراء دفن شد .او وصیت کرده بود در کنار رسول الله (ص) دفن شود .ولی مروان بن الحکم مانع این امر شد.([۵]).مروان در این مورد می گفت : ایا عثمان در اخر بقیع دفن شود وحسن بن علی در خانه پیامبر دفن گردد؟ بخدا قسم تا من این شمشیر را دارم این کار انجام نخواهد شد .ونزدیک بود فتنه ای بوقوع بپبوندد امام حسین اصرار داشت جسد امام حسن در کنار پیامبر دفن شود.عبد الله بن جعفر به امام حسین گفت: قسمت می دهم که دیگر کلمه ای نگوئی .جسد امام حسن به بقیع انتقال یافت ومروان بن الحکم از آنجا دور شد.([۶]).
درباره سن امام حسن هنگام فوت اختلاف نظر وجود دارد .([۷]).در روایتی بنقل از امام جعفر صادق آمده است که عمر امام حسن هنگام فوت چهل وهشت سال بود.ولی روایتی دیگر وجود دارد که می گوید عمر او چهل وشش سال بود.([۸]).
ادامه دارد
[۱] این الاثیر ج۳، ص۱۷۰ واین ابی الحدید ج۲ ، ص۴۲٫
[۲] مقاتل الطالبیین ، ص ۵۰٫
[۳] الارشاد ص۱۷۱٫ وابن ابی الحدید ج۴ ص ۱۷ وشرح شافیه ابی فراس ص۱۲۹٫
[۴] ابن ابی الحدید.
[۵] ابن الاثیر ج۳ ، ص ۱۹۷٫سعید بن العاص والی مدینه بود ولی او مانع نشد.
[۶] ابن ابی الحدید ج۴ ، ص۱۷٫ وشرح شافیه ابی فراس ۱۳۱ والیعقوبی ج۲ ، ص۲۰۰٫
[۷] تاریخ الخلفاء ، ص۱۲۹٫
[۸] ابن ابی الحدید ج۴ ، ص۱۸ وامامت ج۱ ، ص۱۴۴٫