وقتی ادعای آزادی بیان پهلویها، با اخراج استاد معروف دانشگاه رنگ باخت
بعد از چند ساعت انتظار جلوی درِ کاخ، بالاخره اجازه ورود دکتر قریب به کاخ صادر شد. دکتر مشغول معاینه شد و بعد، رو به حاضران گفت: «کودک، سل دارد»… درباریان با چهرههای برافروخته گفتند: شوخی میکنید دکتر؟! سل که بیماری فقراست. چه ربطی به بچههای دربار دارد؟! دکتر با حاضرجوابی گفت: «حضرات تصور کردهاند که ویروس سل را هم میتوانند مثل دکتر قریب پشت در نگهدارند؟ »…
گروه جامعه خبرگزاری فارس- برای اقامت بیدغدغه در فرنگستان، هیچچیز کم نداشت؛ از جایگاه ویژه به لحاظ دانش طب تا موقعیت کار در بهترین بیمارستانهای فرانسه. با این حال، با کمال میل، گزینه بازگشت به وطن را انتخاب کرد چون اعتقاد داشت دانش و مهارت پزشکی او، سهم آب و خاک و هموطنانش است. بعد از ۱۰سال تحصیل در بالاترین سطح علم طب، دکتر «محمد قریب» برگشت و شد طبیب دلسوز مردم دردمند ایرانزمین. اما هرچقدر دلش برای مردم میتپید، آبش با اهالی حکومت و دربار توی یک جوی نمیرفت. اینطور بود که شد منتقد سیاستهای حکومت پهلوی. عاقبت هم، از ترکشهای این فعالیت سیاسی، درامان نماند. صدای بیانیه اعتراضی او و دیگر اساتید دانشگاه که به دربار رسید، دستور اخراجش از طرف شخص اول مملکت صادر شد…
بهمن ماه هر سال، یادآور جای خالی دکتر محمد قریب، بنیانگذار طب اطفال ایران است؛ پزشک متعهدی که جز خدمت به ایران و ایرانی، دغدغهای نداشت. به بهانه چهل و نهمین سالگرد درگذشت این چهره ماندگار جامعه پزشکی ایران، با ما در بازخوانی اجمالی متن و حاشیه داستان زندگی حرفهای او همراه باشید.
دکتر «محمد قریب» در دوارن جوانی
دانش و مهارت من، متعلق به هموطنانم است
از همان موقع که با وجود موفقیتهای بزرگ در دوران دانشجویی در فرانسه ازجمله کسب جایزه لابراتوار تشریح دانشکده پزشکی و پذیرش در ۲ دو کنکور «اکسترنا» و «انترنا»ی بیمارستان پاریس، خودش را موظف به بازگشت به وطن دانست، معلوم شد مردم ایران باید منتظر یک پزشک حاذق متعهد باشند. آقای دکتر معتقد بود علم و دانشی که کسب کرده را باید در ایران و برای هموطنان خودش خرج کند.
از فارغالتحصیلی در دبیرستان دارالفنون و اعزام در قالب اولین گروه دانشجویان ایرانی برای ادامه تحصیل به کشور فرانسه در سال ۱۳۰۶، یک دهه زمان لازم بود تا «محمد قریب» در جایگاه یک پزشک طراز اول، وارد جامعه پزشکی ایران شود. و همه اینها، حاصل تدبیر پدر روشنفکرش، «علی اصغر خان قریب» بود که درست در زمانهای که عموم مردم تصور میکردند مدرسههای جدیدی که جای مکتب را گرفته، فضایی برای بیدین شدن بچههاست، او با آیندهنگری، پسرش را به مدرسه فرستاد.
دکتر محمد قریب
آقای دکتر! از خدمت زیر پرچم چه خبر؟
پزشک از فرنگ برگشته این داستان اما خودش را تافته جدابافته نمیدانست. نشان به آن نشان که در سال ۱۳۱۷ تا پایش به خاک ایران رسید، مثل همه پسران این سرزمین، لباس سربازی پوشید. بعد از پایان خدمت زیر پرچم در سال ۱۳۱۹ بود که در سِمَت دانشیار طب اطفال در دانشگاه، دوران پربار خدمت دکتر محمد قریب در سیستم بهداشت و درمان ایران شروع شد.
دکتر قریب که از نخستین پزشکان مطرح اطفال و بنیانگذار دانش نوین پزشکی کودکان در ایران بود و به همین دلیل، به پدر طب کودکان ایران مشهور شده، اولین بیمارستان تخصصی کودکان را هم در ایران پایهگذاری کرد. حالا دیگر آوازه تخصص دکتر مهربان بچهها همهجا پیچیده بود و نهفقط خانوادهها از گوشه و کنار کشور برای درمان فرزندانشان توسط او به تهران میآمدند، بلکه پزشکان هم مهارت فوقالعاده او در تشخیص بالینی را تحسین و از نظرات او استفاده میکردند.
دکتر قریب در کنار دانشجویانش
من برای گرفتن حق ویزیت، درس طب نخواندهام…
گذر زمان نشان داد جوانی که ۱۰سال در فرانسه زندگی کرده بود و با توجه به سطح بالای علمیاش میتوانست در بهترین دانشگاهها و بیمارستانهای اروپا تدریس و کار کند، روحیه فرنگی پیدا نکرده و از جامعه و مردمش فاصله نگرفته. شاهدش، مدارای او با بیماران تنگدست و بیاعتناییاش به مسائل مالی بود. همه آنهایی که زمانه دکتر محمد قریب را درک کردند، شهادت میدهند او عمرش را وقف درمان بیماران کرد؛ هموطنان دردمندی که او در بیشتر مواقع، آنها را رایگان ویزیت میکرد.
دیگر همه می دانستند دغدغه دکتر قریب، بهبود حال کودکان بیمار و نجات جان آنهاست و در این میان، پول، اولویت آخر است برای او. بهترین روایت در این زمینه، از قول دکتر «حسین قریب»، فرزند دکتر محمد قریب ثبت شده: «حق ویزیت دکتر با آن مقام علمی، سابقه درخشان و حسن شهرت، حتی از برخی شاگردانش هم پایینتر بود. تا قبل از پزشک شدن من، حق ویزیت پدر ۳ تا ۵ تومان بود. بعد از اینکه در خیابان نیاوران یک مطب مشترک دایر کردیم، حق ویزیت پدر ۵۰ تومان شد درحالیکه حق ویزیت من ۱۵۰ تومان بود. یکبار پدر از من پرسید: چرا حق ویزیت تو اینقدر زیاد است؟ جوابی نداشتم. یکدفعه گفتم: چون بیماران شما از بیماران من بیشترند! … »
کاخ نیاوران، محل اقامت تابستانی محمدرضا پهلوی
حضرات تصور کردهاند ویروس سِل را هم میتوانند مثل دکتر قریب، پشت در نگهدارند؟!
هرچه دکتر کاربلد قصه ما در مقابل مردم کوچه و بازار، متواضع و خاکسار بود، اما هیچ وقت آبش با درباریان توی یک جوی نرفت. مخالفت دکتر محمد قریب با حکومت پهلوی، چیزی نبود که بشود پنهانش کرد. اما قاعده روزگار این است که گهگاه، دست تو را میگیرد و با هرآنچه برایت سخت و تلخ است، روبهرو میکند. شترِ این موقعیت ناخوشایند، درِ خانه آقای دکتر هم نشست.
یک روز که بعد از نماز صبح، به عادت همیشگی، در محل استراحت پزشکان بخش کودکان بیمارستان هزارتختخوابی، روی سجاده نشسته بود و تفسیر قرآن میخواند، با صدای زنگ تلفن، از حال و هوای خوشی که پیدا کرده بود، بیرون آمد. فرد آن طرف خط، از رئیس بیمارستان پیغام داشت. دکتر در سکوت گوش میکرد و چیزی نمیگفت اما تغییر حالت چهره اش نشان میداد ماموریتی که تلفنی ابلاغ شده، مطلوبش نیست. ماجرا همانی بود که همیشه از آن فراری بود. یکی از کودکان دربار پهلوی، بیمار شده بود و آنها هم، سراغ بهترین پزشک طب اطفال در ایران را گرفته بودند. باقی ماجرا، معلوم بود. دکتری که هیچوقت سر سازگاری با پهلویها را نداشت، حالا به دربار فراخوانده شده بود برای معاینه یکی از نورچشمیهای همین خانواده.
محمدرضا پهلوی و فرزندانش
درخواست مستقیم ریاست بیمارستان، هیچ راه فراری باقی نگذاشته بود. دکتر قریب با وجود اکراهی که از ارتباط با درباریان داشت، در اولین فرصت خود را به کاخ محل استقرار کودک بیمار رساند اما در مقابل، درباریان رفتاری دور از شأن پزشک حاذق طراز اول مملکت نشان دادند؛ با بیاحترامی دکتر را پشت در نگه داشتند و بعد از گذشت چند ساعت، اجازه ورود صادر کردند!
معاینه و درمان متعهدانه بیمار اما، خط قرمز دکتر قریب بود. بنابراین بیتوجه به مهمان نوازی ناشایست میزبان کاخنشین، با دقت شروع به معاینه کودک بیمار کرد. معاینه که تمام شد، درحالیکه وسایل و تجهیزات پزشکی را در کیفش میچید، رو به حاضران که منتظر اعلام نظر او بودند، گفت: «کودک، سِل دارد»… درباریان که انگار ناسزا شنیده بودند، با چهرههای متعجب و برافروخته گفتند: سل؟! شوخی میکنید دکتر؟! سل که بیماری فقراست. چه ربطی به بچههای دربار دارد؟! دکتر محمد قریب در مقابل، با حاضرجوابی که خاص خودش بود، گفت: «حضرات تصور کردهاند که ویروس سل را هم میتوانند مثل دکتر قریب پشت در نگهدارند؟ »…
اساتیدی که در سال ۱۳۳۲ به دستور محمدرضا پهلوی، اخراج شدند
محمدرضا پهلوی، استاد دانشگاه اخراج میکرد وقتی اخراج اساتید، مُد نبود!
همه اهالی دانشگاه و جامعه پزشکی، از فعالیتهای سیاسی دکتر قریب باخبر بودند چون بارها بهصورت علنی در کلاس درس از اقدامات محمدرضا شاه انتقاد کرده بود. اما مخالفت آقای دکتر با حکومت پهلوی، بعد از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ به اوج رسید. ماجرا به نوشتن یک بیانیه توسط ۱۱نفر از اعضای هیئت علمی دانشگاه تهران ازجمله دکتر قریب، مهندس بازرگان، دکتر سحابی و دکتر نعمت اللهی در اعتراض به قرارداد کنسرسیومی که بعد از کودتای ۲۸ مرداد توسط رژیم پهلوی به امضا رسیده بود، برمیگشت.
دکتر محمد قریب
این اساتید در بیانیه اعتراضیشان نوشته بودند: «حاکم وقت قصد دارد تا تمام زحمات، محرومیتها، خدمات و قربانیهای ملت ایران در راه حصول حق ملّی را بر باد دهد. » آنها معتقد بودند هیچوقت وضعیت کشورشان تا این اندازه دلخراش و تأسفآور نبوده است چون تمام روزنامههای مخالف دولت، توقیف شده بودند. چاپخانهها تحت کنترل شدید قرار گرفته بودند. انواع و اقسام فشار و تضییقات برای میلیونها نفر از آزادیخواهان و شکنجههای وحشیانه برای مبارزان راهِ حقیقت و آزادی انجام میشد. اکثر رهبرانی که مورد علاقه و تکریم مردم عادی بودند، یا در گوشه زندان به سر میبردند یا تحت نظر مأمورین انتظامی بودند. به اعتقاد نویسندگان آن بیانیه اعتراضی، «منظور از همه این اَعمال، امضای قراردادی برای نفت ایران و تثبیت اوضاع و احوال سابق بود که مباین[مغایر] با حیثیت و استقلال و آزادی ملی است».
تبعات آن بیانیه تند و تیز، خیلی زود دامن آن اساتید معروف را گرفت. محمدرضا پهلوی دستور داد تمام امضاکنندگان آن بیانیه از دانشگاه اخراج شوند. دکتر «علیاکبر سیاسی»، رئیس دانشگاه تهران اما با تقدیم استعفایش، از انجام این دستور سر باز زد. با این حال، تمام آن اساتید اخراج شدند. گرچه آن جمع معترض بعد از مدتی به سر کلاس های خود برگشتند اما آن اخراج، محبوبیت دکتر قریب و همقطارانش را بین دانشجویان و جامعه دانشگاهی آن روز، بیشتر کرد…
تصویر منسوب به اقامه نماز آیت الله مرعشی نجفی بر پیکر دکتر محمد قریب
مردم ایران اما خیلی زود داغدار آن بزرگمرد جامعه پزشکی شدند. دکتر محمد قریب در اول بهمن سال ۱۳۵۳ در ۶۵ سالگی در بیمارستان مرکز طبی کودکان(محل کارش)، برای همیشه چشمهایش را به این دنیا بست. طبق وصیت او، مزار سادهای در قبرستان شیخان واقع در قم در نزدیکی آرامگاه پدرش، شد خانه ابدی او و آیتالله سید شهاب الدین مرعشی نجفی بر پیکرش نماز خواند.
پایان پیام/
شما می توانید ا
دکتر مصطفی چمران
مصطفی چمران یکی از برجسته ترین سیاستمداران، فیزیکدانان و مقامات دولتی ایرانی است که به واسطه حضور در ۸ سال جنگ میان ایران و عراق، به یکی از چهره های شناخته شده و محبوب در ایران تبدیل شده است.
او مدرک تحصیلی (مدرک دکتری رشته فیزیک پلاسما) خود را از دانشگاه های عالی ایالات متحده آمریکا دریافت کرده است.
از فعالیت های سیاسی مصطفی چمران میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- وزیر دفاع کشور در دولت مهدی بازرگان
- نماینده مجلس شورای اسلامی در دوره اول
- بنیان گذار ستاد جنگ های نامنظم در رابطه جنگ میان ایران و عراق
تولد کودکی مصطفی چمران
مصطفی چمران در ۱۰ مهر ۱۳۱۱ شمسی (۲ اکتبر ۱۹۳۲ میلادی) در محله سرپولک واقع در ۱۵ خرداد تهران به دنیا آمد.
پدرش حسن چمران نام داشت که در جوانی از روستای چمران ساوه به تهران نقل مکان کرد. مصطفی چمران در محله های نزدیک پامنار دوران ابتدایی تحصیل خود را پشت سر گذاشت.
وی در دوران ابتدایی خود را در مدرسه انصاریه و دوران دبیرستان را در دارالفنون و البرز گذراند. او در کنکور ۱۳۳۲ شمسی رتبه ۱۵ را کسب کرد. مصظفی چمران با رتبه عالی ای که در آزمون سراری کسب کرده بود توانست به دانشکده فنی دانشگاه تهران راه یابد. وی از دانشجویان ممتاز در این دانشگاه به حساب می آمد.
مهاجرت به آمریکا
مصطفی چمران به درس علاقه زیادی داشت به گونه ای که برای ادامه تحصیلاتش به آمریکا مهاجرت کرد. دانشگاه ای اند ام تگزاس مقصد بعدی مصطفی چمران برای کسب علم بود. نام این دانشگاه در بین ۲۰ دانشگاه برتر دنیا قرار گرفته است.
مصطفی چمران پس از تگزاس به دانشگاه کالیفرنیا مراجعه کرد و در دانشگاه برکلی کالیفرنیا برای دریافت مدرک دکترا اقدام کرد.
حضور در آزمایشگاه های بل و فعالیت در آزمایشگاه ناسا در دهه ۶۰ میلادی از فعالیت های مصطفی چمران در دوران دانشجویی و پس از دانشجویی بود.
ازدواج و خانواده مصطفی چمران
سال ۱۳۴۰ شمسی مصطفی چمران با خانمی به نام تامسن هیمن که اصالتی آمریکایی داشت، ازدواج کرد. تامسون هیمن که دینی اسلامی داشت پس از ازدواج با مصطفی چمران، نامش را به پروانه تغییر داد.
ثمره این ازدواج دختری به نام روشن و پسرهایی به ترتیب سن: رحیم، علی و جمال بود. جمال چمران در سنین کودکی در استخر خانه ی پدر زن مصطفی چمران غرق شد. باقی فرزندان وی در حال حاضر در شهر های متفاوت غرب ایالات متحده آمریکا زندگی می کنند.
مصطفی چمران در سفری که به همراه همسر خود به لبنان داشت، با سختی ها و محرومیت های زیادی مواجه شد. این سختی ها بیشتر از آستانه تحمل همسر وی بود، به همین دلیل پروانه در لبنان از مصطفی چمران جدا شد و به آمریکا بازگشت.
مصطفی چمران در لبنان با شخصی به نام موسی صدر و یک روحانی ایرانی به نام سید غروی آشنا شد. حاصل این آشنایی باعث ازدواج مصطفی چمران با زنی لبنانی به نام غده جابر شد.
فعالیت های سیاسی
مصطفی چمران از همان سنین کودکی به قرآن علاقه زیادی داشت به طوری که در سنین نوجوانی در کلاس های تفسیر و قرائت قرآن آیت الله طالقانی حاضر می شد.
وی همچنین از طرفداران مرتضی مطهری بود و در جلسات آموزشات او شرکت می کرد.
در دوره چهاردم مجلس شورای ملی که دکتر مصدق در تلاش برای ملی کردن صنعت نفت بود، توسط انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران حمایت شد که مصطفی چمران از اولین اعضای این انجمن حمایتی بود.
فعالیت های سیاسی دوران دانشجویی مصطفی چمران بسیار زیاد بود که از مهم ترین آنان می توان به موارد زیر اشاره نمود:
- اعتراض به حضور معاون ریاست جمهوری ایالت متحده آمریکا در تهران (۱۶ آذر۱۳۳۲)
- یکی از اعضای جبهه ملی دانشگاه تهران و از مسئولان نهضت مقاومت ملی
- تاسیس شاخه نهضت آزادی ایران در خارج از کشور
- تاسیس انجمن اسلامی دانشجویان آمریکایی به کمک ابراهیم یزدی که عمده فعالیت های آنان در دانشگاه کالیفرنیا صورت گرفت. به دلیل این فعالیت ها در دوران دانشجویی، رژیم شاهنشاهی ایران بورسیه مصطفی چمران را قطع کرد.
فعالیت هایی سیاسی در آمریکا
همانطور که در مطالب فوق گفته شد، مصطفی چمران در آمریکا دوران دانشجویی خود را گذراند و فعالیت هایی پس از فارغ التحصیلی در سال ۱۹۶۲ میلادی (۱۳۴۰ شمسی) انجام داد. از این فعالیت ها می توان به تامین تدارکات اعتراضی بسیج دانشجویان در مقابل کاخ سفید آمریکا، سفارت ایران در آمریکا و سایر کنسولگری ها برای وضعیت سیاسی اجتماعی ایران اشاره کرد. مصطفی چمران در سال ۱۹۶۳ میلادی (۱۳۴۱ شمسی) در آزمایشگاه بل آمریکا که یکی از بزرگرترین موسسات پژوهشی در جهان است، استخدام شد.
در سال ۱۹۶۷ میلادی (۱۳۴۵ شمسی) مصطفی چمران به همراه دوستانش برای رسیدگی به مشکلات کشور های خاورمیانه به خاورمیانه سفر کرد و از آزمایشگاه بل استعفا داد.
او از حامیان ملت مقاوم و سر سخت فلسطین در برابر رژیم اشغالگر قدس بود. پس از جنگ اسرائیل و حمایت آن توسط قدرت های بزرگ دنیا، مصطفی چمران اعتراضاتی را برای حمایت از مردم فلسطین تدارک دید و یکی از دلایل خروج از آمریکا توسط او همین موضوع بود.
فعالیت هایی سیاسی در مصر
اتمام تحصیل مصطفی چمران در آمریکا مصادف با خروج او از آمریکا و سفر به مصر بود. تظاهرات ۱۵ خرداد که توسط خسرو قشقایی و ابراهیم یزدی رهبری می شد، یکی از علل هایی بود که مصطفی چمران را به مصر کشاند تا به تاسیس اولین پایگاه آموزشی جنگ های مسلحانه بپردازد.
در زمان ریاست جمهوری وقت مصر که جمال عبدالناصر نام داشت، مصطفی چمران سخت ترین و به روزترین دوره های پارتیزانی و چریکی را آموخت.
در جریانات ناسیونالیسم که در مصر رخ داد، مصطفی چمران به جمال عبدالناصر اعتراض کرد که این اعتراض توسط جمال عبدالناصر پذیرفته شد. اما عبدالناصر در سخنرانی خود اعتراف کرد که آنقدر در جریان ناسیونالیسم عربی قوی است که نمی تواند از آن خارج شد. به همین خاطر بستری را برای اعتراض چمران و یارانش مهیا کرد.
فعالیت هایی سیاسی در لبنان
موسی صدر که رهبران شیعه لبنان در سال ۱۳۵۰ شمسی بود، در همین سال به تهران سفر کرد و در ملاقاتش با مهدی بازرگان، در مورد مسائل سیاسی و احداث مدرسه ای در شهر صور واقع در جنوب لبنان با یکدیگر صحبت کردند.
موسی صدر از مهدی بازرگان خواست که شخصی قابل اطمینان را جهت اداره این مدرسه به لبنان بفرستند. مهدی بازرگان به واسطه شناختی که از چمران داشت، از او خواست تا برای اداره این مدرسه خود را بریا سفر به لبنان آماده کند.
مصطفی چمران در لبنان به همراه موسی صدر، در فعالیت های فرهنگی، نظامی و چریکی حضور مستمر داشت. یکی از وظایف مهم چمران در لبنان، مدیر مدرسه صنعتی جبل عامل به مدت ۸ سال بود. سید حسن نصر الله در سن ۱۸ سالگی از طرف مصطفی چمران حکم فرماندهی استان نبطیه لبنان را دریافت کرد.
سید حسن نصرالله در مورد چمران این چنین سخن گفته است: «مصطفی چمران به همراه خانواده از مصر به لبنان آمد و پس از مدت کوتاهی از همسرش جدا شد تا با فقیر نشان لبنانی زندگی کرد. او در لبنان مشکلاتی داشت زیرا که در لبنان مدرسه ای وجود نداشت تا فرزندان چمران در آنجا تحصیل کنند. چمران همواره تواضع داشت و هرکاری برای رفاه کودکان لبنانی انجام می داد. او همیشه در قلب مردم لبنان جای دارد و بین موسی صدر و چمران رفاقتی جدا از سیاست وجود داشت.»
مصطفی چمران پایگاه آموزشی چریکی مستقلی را برای ایرانیان تاسیس کرد تا در لبنان به صورت آماده باش قرار گیرند. چمران علاوه بر تاسیس این پایگاه، به موسی صدر کمک کرد تا جنبش امل را در لبنان راه اندازی کند تا موجب شود جنگ های داخلی لبنان سامان یابد.
مصطفی چمران پس از این که از آموزش نیرو ها اطمینان حاصل پیدا کرد، هفته ای یک مرتبه به مدرسه ای که احداث کرده بود سر می زد و به کمک معلمین مسلمان، درس های ایدئولوژیک اسلامی را به دانش آموزان آموزش می داد.
حضور در جنگ داخلی لبنان
در جریانات جنگ های داخلی لبنان، حزب دست راست تندرو که فالانژ نام دارد، به منطقه شیعه نشینی به نام نبعه حمله کرد و این منطقه را به تصرف در آورد.
مصطفی چمران و گردانی از زره پوشان ارتش لبنان برای مقابله با این حزب به این منطقه رفتند و از محاصر آنها گذر کردند. در این میان ارتش زره پوشان لبنان شکست می خورند و بدون خودرو های زرهی شان عقب نشینی میکنند.
ماشین زره پوشی که چمران در آن بود، در میان افراد حزب فالانژ محاصره میشود. افراد حزب فالانژ تصور میکنند که این خودرو ها خالی هستند و هیچکس داخل آنان نیست به همین خاطر از گشتن خودرو های زرهی صرف نظر میکنند. غافل از اینکه مصطفی چمران در این خودرو های زرهی جا مانده است.
چمران به مدت سه روز خود را در نبعه به صورت مخفیانه زنده نگه داشت. پس از ۳ روز چمران تصمیم می گیرد به صورت مخفیانه به منظقه امن لبنان باز گردد.
زمانی که بر می گردد، هیچ یکی از یاران خود را به همراه نداشت بنابراین با ارمنی های ساکن لبنان تماس می گیرد. چمران به همراه ۳ ارمنی با اتومبیلی ج ا منطقه نبعه خارج میشود.
مصطفی چمران به واسطه شباهتی که با عکس بر روی یکی از گذرنامه فرانسوی داشت و توانای صحبت کرده زبان فرانسوی، از ایست بازرسی عبور کرد.
چمران گزارش فعالیت ها و وضعیت سربازان زخمی ارتش لبنان در منطقه نبعه را به موسی صدر می دهد. موسی صدر نیز از یکی از افراد با نفوذ فرانسوی اش در سازمان پزشکان بی مرز طلب کمک می کند.
این سازمان ۴ پزشک و ۳ پرستار را به لبنان عازم می کند. در اولین اعزام پزشکان و پرستاران به نبعه، تعداد زیادی از مجروحان را درمان می کنند ولی در اعزام بعدی ماشین آن ها به تیربار بسته می شود و آن ها جراحات وخیمی را بر می دارند که نهایتا فوت می کنند.
سایر فعالیت های سیاسی در لبنان
مصطفی چمران در لبنان به یکی از چهره های برجسته سیاسی تبدیل شده بود به گونه ای که حزب های مختلف تهمت های زیادی را به او می زدند مبنی بر این که نماینده ایران در لبنان است و قصد حکمرانی در لبنان را دارد. چمران در لبنان چندین مرتبه با رهبران فلسطینی چون یاسر عرفات و ابو جهاد تماس هایی داشته است که این تماس ها با موضوع مشورت های جنگی و سیاسی بر قرار می شد.
در هرج و مرج های انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ شمسی در ایران، چمران ۵۰۰ نفر از رزمندگان خود را تجهیز نمود که فورا به ایران بیایند و کشور سوریه هواپیماهایی برای این امر تعبیه نمود. این رزمندگان از یاران چمران و افراد جنبش امل بودند. اما انقلاب به گونه ای پیش رفت که حضور این رزمندگان برای مبارزه با نیروهای شاهنشاهی بیهوده بود.
مصطفی چمران طبق فرموده آیت الله خمینی (ره) در ۳۰ بهمن ۱۳۵۷ شمسی به تهران آمد و علی رغم میل باطنی اش در تهران ماندگار شد تا اوضاع کشور سر و سامان گیرد.
فعالیت هایی سیاسی در کردستان
جریاناتی مبنی بر جدایی طلبی گروه هایی از مردم کردستان بر سر زبان ها افتاد، ولی الله فلاحی که فرمانده نیروی زمینی ارتش بود، با مصطفی چمران به کردستان آمدند تا جو حاکم بر کردستان را کنترل کنند.
شورشیان مناطق قلعه حصار، بین راه ارومیه و سرو را به تصرف خود در آوردند. داوطلبان مردمی و نیرو های ژاندارمری توانایی مقابله با شورشیان را نداشتند و به همین دلیل عقب نشینی کرده بودند.
فلاحی برای مقابله با شورشیان شخصاً به گردنه مزبور رفت به همراه نیرو های خود، تانک های این گردنه را با آر پی جی نابود کرد تا راه باز شود.
مصطفی چمران به واسطه نفوذ خود بر دولت و شخص امام خمینی (ره)، ارتش و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را به کردستان و منطقه کارزار اعزام کرد.
یکی از تکنیک های پیروزی دولت بر شورشیان، استفاده از هلیکوپتر و انتقال نفرات به قلب شورشیان بود. برجسته ترین فعالیت های مصطفی چمران در کردستان، در منطقه ای به نام پاوه صورت گرفت که در آنجا به همراه فرمانده فلاحی در محاصره شورشیان قرار گرفته بودند.
آنان در تیرباران شورشیان در خانه پاسداران و پاسگاه ژاندارمری مقاومت کردند. در هنگام این حملات، پیامی از رادیو توسط آیت الله خمینی (ره) پخش شد که در این پیام اخبار اعزام ارتش و سپاه پاسداران به شهر پاوه انتقال داده شد.
این شهر پس از مقاومت فرمانده فلاحی و مصطفی چمران، توسط سرگرد خسرو درخشنده مهر و یارانش پاکسازی شد. یکی از غم انگیز ترین اتفاقاتی که در پاوه رخ داد، قتل عام تمامی مجروحین در بیمارستان و شلیک به هلیکوپتر حامل زخمی ها بود.
وزارت دفاع و مجلس
مصطفی چمران پس از مقاومت در کردستان به دستور آیت الله خمینی (ره) به تهران فرا خوانده شد تا در قامت وزارت دفاع کشور مشغول به کار شود.
چمران ارتش را با ۱۲۰۰۰ نیرو مجهز کرد. دولت موقت در این هنگام که استعفای خود را اعلام کرد، چمران در شغل قبلی مشغول به کار ماند. مصطفی چمران از سوی آیت الله خمینی (ره) در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۵۹ شمسی به سمت مشاور شورای عالی دفاع ملی منصوب گردید.
مصطفی چمران در اولین دوره از انتخابات مجلس شورای اسلامی، به عنوان نماینده تهران انتخاب شد.
فعالیت هایی سیاسی در خوزستان
پس از شروع جنگ تحمیلی میان ایران و عراق، چمران برای حضور در صحنه نبرد اعلام آمادگی کرد و شخصا به خوزستان اعزام شد.
حضور چمران در جنگ باعث شد تا ستاد جنگ های نامنظم به رهبری ایشان دایر شود. این نهاد با استفاده از انواع مهندسی ها برنامه هایی برای جنگ تدارک دید.
این برنامه ها شامل ساخت جاده های نظامی، نصب پمپ های آب در کنار رود کارون و احداث کانالی به طول حدود ۲۰ کیلومتر و عرض حدود ۱ متر در عرض مدت حدود ۱ ماه، با هدف انتقال آب به سمت تانک های عراقی و تاخیر در حرکت نیرو های عراقی، صورت پذیرفت.
در طی حملات نیرو های عراقی به سوسنگرد، در عرض ۳ روز این نیرو ها شهر را با استفاده از تانک هایشان تصرف کردند. چمران به واسطه حضور چندین تن از یاران و برخی از مردم در سوسنگرد، حس سرافکندگی پیدا کرده بود.
بنابراین با توجه به نفوذی که در دولت داشت، ارتش را با نیروهای مردمی و سپاه پاسداران یکی کرد و به نبرد نابرابر با دشمن شتافت.
ارتش حملات برنامه ریزی شده را از اهواز تا سوسنگرد انجام داد. چمران برای آزادسازی سوسنگرد، به همراه چندین تن از یاران خود که توانایی انهدام تانک ها را داشتند، تانک های عراقی ها را نابود کرد تا نیرو های عراقی را از شهر فرار دهد.
مصطفی چمران در این نبرد از ناحیه ران دچار جراحت شد و به واسطه غنیمت یک دستگاه کامیون نفر بر عراقی، خود را به بیمارستان رساند و پس از یک روز بستری، به مقر جنگ های نامنظم بازگشت.
شهادت مصطفی چمران
در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ شمسی مصطفی چمران برای سرکشی و توجیه افراد، به جای ایرج رستمی که از فرماندهان بود، به منطقه جنگی دهلاویه رفت.
دهلاویه به نوعی خط مقدم به حساب می آمد، چمران در این شهر، از ناحیه پشت سر مورد اصابت ترکش خمپاره ۶۰ قرار گرفت. جراحت چمران بسیار وخیم بود و در طول مسیر آمبولانس به بیمارستان، خون زیادی را از دست داد.
مصطفی چمران در آمبولانس به درجه شهادت نائل شد و در آرامگاهی در بهشت زهرا واقع در تهران، به خاک سپرده شد. آرامگاه او به شماره ردیف ۲۴ و شماره ۲۵ و تاریخ ۲ خرداد ۱۳۶۰ می باشد.
نظریات زیادی مبنی بر این که خمپاره از سوی آتش خودی انجام شده است، وجود دارد اما نظریات دیگری هستند که این نظریات را نقض می کنند. اما شواهدی وجود دارد که احتمال شهادت مصطفی چمران را با آتش خودی افزایش می دهد.
یادبود مصطفی چمران
آیت الله خمینی (ره) در پیامی مصطفی چمران را به سردار اسلام، مجاهد بیدار و متعهد راه خداوند تشبیه کرد. در لبنان نیز نام چندین خیابان اصلی را به نام چمران تغییر دادند.
در تهران نیز بزرگراهی به نام چمران به عنوان یادبود ایشان نام گذاری شده است. محسن علوی کتاب زندگینامه مصطفی چمران را در سال ۱۳۹۱ شمسی منتشر کرد.
کتاب زندگینامه مصطفی چمران به زبان انگلیسی نیز توسط نیک رابینسون در سال ۲۰۱۳ میلادی (۱۳۹۲ شمسی) منتشر شد.
فیلم سینمایی چ به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا با موضوع حضور مصطفی چمران در پاوه یکی دیگر از آثار منصور به مصطفی چمران است. در این سینمایی فریبرز عرب نیا در نقش مصطفی چمران بازی میکند. از جوایز این فیلم می توان به کسب ۶ سیمرغ بلورین از سی و دومین جشنواره فیلم فجر اشاره کرد.
انتخاب رئیس سابق دستگاه اطلاعات ملی ترکیه برای وزارت خارجه، پرسشهای بسیاری را در داخل و خارج این کشور برانگیخته است.
به گزارش ایسنا، میدل ایست نیوز نوشته است: انتخاب رئیس سابق دستگاه اطلاعات ملی ترکیه برای وزارت خارجه، پرسشهای بسیاری را در داخل و خارج این کشور برانگیخته است.
به گزارش «العربی الجدید» پیش از اعلام رسمی انتخاب «هاکان فیدان» به وزارت خارجه، اخبار غیر رسمی در این باره منتشر شده بود و همه میدانستند که او قرار است جانشین «مولود چاوشاوغلو» شود که اکنون در مجلس به سر میبرد.
قبل از آن، پیشبینی میشد که فیدان به جای «سلیمان سویلو» به وزارت کشور برود چون میان این وزارتخانه و دستگاه اطلاعات ملی تناسب بیشتری وجود دارد و به جای آن «ابراهیم کالن»، سخنگوی ریاست جمهوری ترکیه، به وزارت خارجه بیاید. تا اینکه کالین به جای فیدان در دستگاه اطلاعات رفت و فیدان در رأس دستگاه دیپلماسی جای گرفت.
«برهان کوراوغلو»، استاد فلسفه سیاسی دانشگاه مرمره، معتقد است که تعیین هاکان فیدان به این مقام بازتابدهنده رویکرد «سده ترکیه» است، ترکیهای که روابط خوب با شرق و غرب دارد، بهخصوص که فیدان معمار آشتی و ازسرگیری روابط ترکیه با بسیاری کشورها در فاصله ۲۰۱۰ تا اکنون بود و در کمیته چهارجانبه امنیتی مسکو با حضور ایران و سوریه نیز حضور داشت.
به نظر کوراوغلو، فیدان روابط گسترده خارجی دارد، هم با کشورهای غربی و هم با کشورهای آفریقایی و شرقی و این شرایط «کاملا متناسب با برنامههای مرحله پیش روی ترکیه است»، زیرا ترکیه در این مرحله در پی تقویت روابط با کشورهای عربی و اسلامی است و فیدان بنیانگذار آشتی ترکیه با امارات و مصر و عربستان است و نقش اصلی را در روابط با سوریه داشته و نیز موجب تقویت روابط با روسیه و کشورهای غربی شده است.
به نظر این استاد دانشگاه، ویژگی مهم دیگر هاکان فیدان نزدیکی شدید او به اردوغان است در حدی که او را سایه اردوغان و «صندوق سیاه» و فرستاده ویژه وی در بسیاری مأموریتهای حساس میدانند و حضور او در وزارت خارجه به معنای آن است که قرار است ترکیه در این مرحله دیپلماسی قدرتمند را پیش بگیرد.
به گفته کوراوغلو، همه مشکلات در روابط خارجی ترکیه پیش از آنکه به وزارت خارجه منتقل شود، در دستگاه امنیتی که فیدان ریاست آن را داشت، حل و فصل شده بود.
هاکان فیدان زاده آنکارا در سال ۱۹۶۸ و تحصیلکرده مدرسه حربیه است و سپس در زمان مأموریت خود در ناتو، تحصیلات عالی خود را در رشته علوم سیاسی و مدیریت در دانشگاه مریلند پی گرفته است. و همچنین کارشناسی ارشد و دکتری خود را از دانشکده روابط خارجی دانشگاه بیلکنت آنکارا دریافت کرده است.
فیدان مسئولیتهای گوناگونی از جمله معاون سیاست خارجی و امنیت دستگاه نخستوزیری، عضو هیئت مدیره آژانس بینالمللی انرژی اتمی، نماینده ویژه نخستوزیر، معاون رئیس دستگاه اطلاعات، و نماینده ویژه رئیس جمهور را بر عهده داشت و به مدت ۱۳ سال نیز رئیس دستگاه اطلاعات ترکیه (میت) بوده است.
سمیر صالحه، استاد روابط بینالمللی ترکیه، تأکید میکند که فیدان از قدیم رؤیای آن را داشته که از سایه بیرون بیاید و در سال ۲۰۱۵ صریحا این موضوع را با اردوغان در میان گذاشت و اردوغان هم در این باره به او وعده مثبت داد هرچند از او خواست مدتی صبر کند و در دستگاه اطلاعات بماند.
به گفته صالحه، فیدان یکی از اعضای حلقه چهارنفره نزدیکان اردوغان بود و در مرکز برنامهریزی و تصمیمگیری و اجرا نه فقط در عرصه اطلاعاتی جای دارد بلکه بارها مأموریتهای مهمی را با موفقیت انجام داده است.
او میافزاید که ترکیه امروز وارد مرحله تازهای میشود که با گذشته کاملا متفاوت است و میخواهد با انتخاب شخصیتی مقتدر در رأس دستگاه دیپلماسی پیامی چندجانبه به همه طرفها برساند، چه به کسانی که از مخالفان اردوغان حمایت میکنند، چه به «تروریست»ها، و چه به دوستانی که قرار است روابط خوبی با ترکیه داشته باشند.
صالحه تأکید میکند که وزیر خارجه جدید اطلاعات و روابط عمیقی با کشورهای همسایه و اروپا دارد و بهترین فرد برای ارائه ترکیه جدید در مرحله پیش رو است.
از سوی دیگر، کسانی انتخاب فیدان به وزارت خارجه را با انتخاب «محمد شمشک» به وزارت دارایی مرتبط میدانند، زیرا اردوغان در دهۀ هفتم زندگی خود است و این آخرین دوره ریاست جمهوری اوست و برای همین میخواهد با یک تیم قوی برنامههای باقیمانده خود را اجرا کند.
انتخاب «علی یرلی کایا» دیپلمات منعطف به جای «سلیمان سویلو» که شخصیتی با صلابت و قاطع دانسته میشد در وزارت کشور نیز در همین راستا دانسته شده است. یرلی کایا متخصص امور پناهجویان و پرونده کردها و نیز مسلط به پرونده حیاتی استانبول است.
ناظران میگویند که اردوغان به تجربه اقتصادی چین نظر دارد: افزایش تولید، افزایش صادرات، پایین نگهداشتن ارزش پول ملی برای بهصرفه کردن صادرات، اما از سوی دیگر در عرصه امنیتی به تجربه انگلستان نظر دارد: فعالیت اطلاعاتی همپای دیپلماسی؛ و این بدان معناست که در دوره پیش رو شاهد همکاری گسترده فیدان و کالین خواهیم بود.
انتخاب اردوغان برای وزارت خارجه در ترکیه با رضایت و اتفاق نظر همراه شده است. رسانههای ترکیه در این چند روز تأکید بسیاری بر سوابق دیپلماتیک فیدان کردهاند: مشاور وزیر خارجه اسبق (داوداوغلو)، مشاور سفیر ترکیه در استرالیا، رئیس آژانس توسعه و هماهنگی ترکیه، عضو هیئت مدیره آژانس بینالمللی انرژی اتمی، معاونت ریاست دستگاه اطلاعات و در نهایت ریاست این دستگاه از سال ۲۰۱۰.
در کودتای ناکام علیه اردوغان در سال ۲۰۱۶، فیدان تا ساعت هشت و نیم شب ۱۵ ژوئیه ۲۰۱۶ در مقر ریاست ستاد ارتش ماند و فقط بیست دقیقه پیش از حمله به این ستاد از آن خارج شد و بدین ترتیب جان سالم به در برد.
روزنامه «حریـت» ترکیه تأکید کرده که فیدان در ۷ فوریه ۲۰۱۲ نیز از یک ترور توسط «گروه گولن» جان سالم به در برده است.
انتهای پیام
منبع : جادوی باور
سید جمال الدین اسد آبادی
سید جمالالدین اسدآبادی از مشهورترین اندیشمندان مشرق زمین و از نظریهپردازان به نام اندیشه اتحاد اسلامی که خود را سید جمالالدین افغانی میخواند و حتی برخی او را حنفی مذهب و از اهالی اسعدآباد مرکز ولایت کنر افغانستان میدانستند به گواه شیخ محمد عبده از شاگردان معروفش در مصر، ایرانی، شیعه مذهب و زاده اسدآباد همدان بود.
شیخ عبده در مقدمه رساله نیچریه در رد مادیون و طبیعیون که به قلم سید جمالالدین است، به زبان عربی نوشت: «او به دو علت خود را افغان معرفی مینمود. اول اینکه بتواند در کشورهای عربی خود را سنی معرفی کند و به هدفهایش برسد و دوم اینکه خود را از دست مقررات سختی که دولت ایران برای اتباعش در خارج از کشور قرار داده بود، برهاند.»
به گزارش ایسنا، امروز ۱۹ اسفند صد و بیست و ششمین سالروز شهادت روحانی مجاهد سید جمالالدین اسدآبادی در سال ۱۲۷۵ است.
مقام و موقعیت سیاسی و وجاهت علمی سید جمالالدین اسدآبادی در سطحی بود که مقام معظم رهبری در مصاحبهای که در سیام خرداد ۱۳۶۰ با روزنامه کیهان داشتند درباره این سید جلیلالقدر گفتند: «سید جمال را نمیشود با کس دیگری مقایسه کرد. در عالم مبارزات سیاسی، او اولین کسی است که سلطه استعماری را برای مردم مسلمان آن زمان معنا کرد. قبل از سید جمال چیزی به نام سلطه استعماری برای مردم مسلمان حتی شناخته شده نبود. او کسی بود که در ایران، در مصر، در ترکیه، در هند و در اروپا کلا در خاورمیانه در آسیا و در آفریقا سلطه سیاسی مغرب زمین را مطرح و معنا کرد.
مبارزات سیاسی سید جمال چیزی است که قابل مقایسه با هیچ یک از مبارزات سیاسی افرادی که حول و حوش کار سید جمال حرکت کردند نیست.»
سید جمالالدین در سال ۱۲۱۷ از سید صفدر و سکینه بیگم در کوی سیدان اسدآباد همدان متولد شد.
سید صفدر از طایفه خوشنام حسینی شیخالاسلامی و از صلاله امام حسین (ع) بود. سکینه بیگم نیز دختر مرحوم میر شرفالدین حسینی قاضی از خانوادهای با مراتب علمی بالا در عصر ناصرالدین شاه بود.
علاوه بر پدر و مادر، میر زکی عمو و میرزا جلال و میرزا جواد داییهای سید جمالالدین از هنرمندان خوش خط آن روزگار بودند.
تولد سید جمالالدین در خانواده اهل علم و فضل موجب شد از پنج سالگی با قرآن و سایر علوم رایج آشنا شود. او دروس مقدمات حوزوی را تا ۱۰ سالگی نزد پدر روحانیش و دروس خارج فقه و سایر علوم دینی را نزد شیخ مرتضی انصاری و ملا حسین قلی همدانی آموخت.
سید صفدر برای دور نگهداشتن خود و پسرش از حسادتها و رقابتهای ناسالم سادات اسدآباد و برای فیض بردن از علمای قزوین در سال ۱۲۲۷ اسدآباد را به مقصد قزوین ترک کردند و چهار سال در این شهر سکونت داشتند. به دلیل شیوع گسترده بیماری وبا در شهر قزوین در سال ۱۲۳۱، به اصرار پدر قزوین را به مقصد تهران ترک کردند.
آنان در تهران هفت ماه در منزل سلیمانخان صاحباختیار که در محله سنگلج سکونت داشت، ساکن شدند. صاحباختیار رییس و سرپرست ایل افشار اسدآباد بود و روابط صمیمانه با او داشت.
سید جمالالدین و پدرش در اواخر سال ۱۲۳۱ به نجف اشرف مهاجرت کردند و در حوزه علمیه شیخ مرتضی انصاری سکونت کردند و تا سال ۱۲۳۴ از علوم معقول و منقول بهره بردند. شیخ مرتضی طی چهار سال حضور سید جمالالدین در نجفاشرف پی به استعداد و زکاوت فطری سید برد و همین مسئله موجب شد سید جمالالدین در بین شاگردان شیخ بیش از دیگران مورد توجه خاص او قرار بگیرد.
محبت و علاقه شیخ مرتضی به سید جمالالدین موجب برانگیخته شدن احساس حسادت برخی طلاب نجف و مورد اذیت و آزار قرار دادن او شد. با اطلاع شیخ از این ماجرا، سید جمالالدین را به همراه یک نفر از معتمدان خود به هند فرستاد. او تا سال ۱۲۳۶ در هند ماند.
سید در همین سال برای زیارت بیتالله الحرام و ملاقات و گفتوگو با شیوخ و رؤسای قبائل عرب به عربستان رفت و بعد از چند ماه توقف در عربستان از مسیر بینالنهرین و کرمانشاه به محل تولدش در اسدآباد برگشت. او سه شبانهروز در منزل مادری و دو خواهرش طیبه و مریم بیگم ماند.
سید جمالالدین در این سه روز وقتی با درخواستهای مکرر خانواده و اقوامش برای ماندن همیشگی در اسدآباد روبرو شد، گفت: «من مانند شاهباز بلند پروازی هستم که فضای عالم را با این وسعت برای طیران خود تنگ میبینم. شما چگونه میخواهید در این قفس به این کوچکی مرا پای بند و محبوس نمایید؟»
او بعد از آن اسدآباد را به مقصد تهران، خراسان و به افغانستان ترک کرد و چهار سال از وقتش را صرف تعلیم، تربیت، ارشاد و هدایت جوانان افغانی کرد. او در این مدت کتاب «تاریخالافغان» را به زبان عربی نوشت و شاهد جنگ هرات و نزاع خونین دو برادر امیر اعظم خان و شیر علیخان بود. در سال ۱۲۴۷ از افغانستان به هند رفت و در آنجا شریک اسرار دوست محمد خان امیر افغانستان شد سپس به مصر رفت و طی ۴۰ روز اقامت در این کشور با دانشمندان این کشور دیدار و گفتوگو کرد و تواناییهای علمی و کمالات اخلاقی و روحیش برای دانشمندان مصری روشن شد. او در این سفر درس منطق و فلسفه هم داد و شیخ محمد عبده و گروهی از فضلای مصر در کلاس درس او شرکت کردند. سید جمالالدین مصر را به مقصد استانبول ترک کرد.
انکار هویت
سید به دلایل اعلام نشده گاهی خود را سید محمد پسر صفدر الحسینی و گاهی سید جمالالدین افغانی میخواند حتی برخی او را حنفی مذهب و از اهالی اسعدآباد مرکز ولایت کنر افغانستان میپندانستند اما ایشان به گواه شیخ محمد عبده از شاگردان معروفش در مصر، ایرانی، شیعه مذهب و زاده اسدآباد همدان بود.
شیخ عبده در مقدمه رساله «نیچریه در رد مادیون و طبیعیون «که به قلم سید جمالالدین نوشته است، به زبان عربی نوشت: «سید جمالالدین ایرانی بود ولی به دو علت خود را افغانی معرفی مینمود. اول اینکه بتواند در کشورهای عربی خود را سنی معرفی کند و به هدفهایش برسد و دوم اینکه خود را از دست مقررات سختی که دولت ایران برای اتباعش در خارج از کشور قرار داده بود، برهاند.»
او از مشهورترین اندیشمندان مشرق زمین و از نظریهپردازان به نام اندیشه اتحاد اسلامی بود و علاوه بر رساله «نیچریه در رد مادیون و طبیعیون «و تاریخالفغان دو کتاب مقالات جمالیه مشتمل بر چندین مقاله علمی، فلسفی، اخلاقی و اجتماعی و شرح حال اکهوریان با شوکت و شأن را نوشت.
نامه به میرزای بزرگ
بعد از تبعید سید جمالالدین اسدآبادی از تهران به بصره، به دلیل شدت جراحات وارد به بدنش مدتی در بصره مشغول مداوا شد و بعد از بهبودی نامه معروف و تاریخیش درباره مظالم ناصرالدین شاه قاجار در قراردادهای خارجی به میرزا سید محمدحسن حسینی شیرازی معروف به میرزای بزرگ از مراجع به نام کشورمان در نجف اشرف را نوشت و بعد از آن میرزای بزرگ فتوای تحریم تنباکو را صادر کرد.
مشروح نامه به این شرح است: «این نامه درخواست عاجزانه ملت اسلام است که به پیشگاه زمامداران عظیمالشأن خود ــ یعنی همان نفوس پاکیزهای که زمام ملت را در کف گرفتهاند ــ تقدیم میدارد.
پیشوای دین با پرتوی درخشان انوار ائمه! پایه تخت دیانت! زبان گویای شریعت. جناب حاج میرزا محمدحسن حسینی شیرازی ــ خدا قلمرو اسلام را به او محفوظ بدارد و نقشه شوم کفار را بهواسطه وجود او بههم زند ــ خدا نیابت امام زمان را به تو اختصاص داده و از میان طایفه شیعیان تو را برگزیده و زمام ملت را از طریق ریاست دینی و باطنی به دستت داده و حفظ حقوق ملت را به تو واگذارده و برطرف ساختن شک و شبهه را از دلهای مردم جزء وظایف تو قرار داده؛ چون تو وارث پیغمبرانی، سر دسته کارهایی را به دستت سپرده که سعادت این جهان و رستگاری آن جهان بدان وابسته است.
خدا کرسی ریاست تو را در دلها و خردهای مردم نصب کرده تا بهوسیله آن ستون عدل محکم شود … راه راست روشن گردد و در مقابل این بزرگی که به تو ارزانی داشته، حفظ دین و مدافعه از جهان اسلام را نیز در عهدهات نهاده است تا آنجا که بهروش پیشینیان به فیض شهادت نائل شوی … ملت اسلام، شهری و بیابانی، دارا و ندار، به این عظمت خدایی اقرار نموده و در مقابل این بزرگی زانو به زمین زده، سرتعظیم خم میکند … ملت اسلام در هر پیش آمدی به تو متوجه شده و در هر مصیبتی چشمش را به تو دوخته، سعادت و خوشبختی، رستگاری و رهایی خود را در دست تو میداند، آرزوهایش به تو بسته است و آرامشش توای … باین حال اگر برای مدتی اندک ملت را به حال خود گذاشته و به آنها توجه نداشته باشی، افکارشان پریشان میشود و دلهایشان از بیم به لرزه در میآید و پایه ایمانشان سست میگردد… چرا؟
چون توده نادان در معتقدات خود جز استقامت و ثبات قدمی که طبقه دانا در عقایدش نشان میدهد دلیلی ندارد، هرگاه نهی از منکر کوتاهی نمایند توده عامی دچار تردید و بدگمانی شده و هر کسی از دین بیرون رفته و به عقاید اولیه خود برمیگردد و از راه راست منحرف میشود …
پس از این مقدمات متذکر میشوم که ملت ایران به همه مشکلات سخت که دامن گیرش گشته، مشکلاتی که به حقوق مسلمانان دست بیندازند و با این حال تو را ساکت میبینند، با مسئولیت بزرگی که در عهده داری، اما به یاری آنها برنمیخیزی؟ (ملت) از خود بیگانه شده و … و نمیداند چه کند … در وادی پهناور خیالات گوناگون متحیر مانده چنان دچار یأس و نومیدی شده و چنان راه چاره به رویش بسته است که نزدیک است گمراهی را بر رستگاری ترجیح دهد و از شاهراه سعادت منحرف شده اسیر هوا و هوس گردد … ایرانیان همگی مات و مبهوت مانده از هم میپرسند چرا حضرت حجتالاسلام در مقابل این حوادث سکوت نموده؟ کدام پیش آمد ایشان را از یاری دین بازداشته، چرا از انجام وظیفه پهلو تهی میکنند؟
چه شده که دین و اهل دین را از نظر انداخته و آنها را زیر دست کفار رها نموده تا هرطور که دلخواهشان هست با آنها بازی کنند و به هرچه میخواهند فرمان دهند … برخی مردم سست عقیده درباره شما نیز بدگمان شده، خیال میکنند هرچه به آنها گفتهاند دروغ بوده، و دین، افسانههای به هم آمیخته و دام گستردهای است که مردم دانا بهوسیله آن مردم نادان را صید میکنند … چرا؟ چون آنها میبینند و همین است همه مردم در برابر تو تسلیماند، همه فرمان بردارت هستند امر تو در جامعه مسلمانان نافذ است، اگر بخواهی، میتوانی با یک کلمه ــ کلمهای که از دل مرد حقیقت بیرون آمده و برسینه اهل حقیقت مینشیند ــ افراد پراکنده را جمع کنی و با متفق ساختن آنها دشمن خدا و دشمن مسلمانان را بترسانی و شر کفار را از سرشان برطرف نمایی، این رنج و مشقتی را که دامنگیرشان شده است از آنها دورکنی، از این زندگانی سخت نجاتشان داده، به زندگی گوارا و دلپذیری نائل سازی، تا دین در نظر اهل دین بزرگ و ارجمند جلوه نموده و اسلام با داشتن چنین پیشوایی در دیده ملت محبوب گشته و مقام شامخی داشته باشد …
حق را باید گفت، تو رییس فرقه شیعه هستی، تو مثل جان در تن همه مسلمانان دمیدهای، هیچکس جز در پناه تو نمیتواند برای نجات ملت برخیزد و آنها نیز به غیر از تو اطمینان ندارند. اگر برای گرفتن حق قیام کنی، همه به پشتیبانی تو برخاسته، آنگاه افتخار و سربلندی نصیبشان خواهد شد، ولی اگر بجای خود بنشینی مسلمانان هم متوقف شده و زیردست میشوند، ممکن است وقتی کار به این صورت بماند و مسلمانان رئیس خود را خاموش دیده و ببینند وی آنها را چون گلی بدون شبان و حیوان بیسرپرست رها کرده این خاموشی را برای خود عذری پندارند، بهخصوص وقتی که مشاهده میکنند که رئیس مذهب در یک اقدامی که همه مسلمانان آن را واجب دانسته و خطر حتمی در پذیرشش میدانند، سستی مینماید، حفظ دینی که آوازه آن تا دورترین نقاط رفته و نام نیکش به گوش همه رسیده چه کسب برای این کار سزاوارتر از مردی است که خدا در قرن چهاردهم از میان همه او را انتخاب کرده و برهان دین و حجت بر مردان قرار داده …
پیشوای بزرگ. پادشاه ایران سست عنصر و بدسیرت گشته، مشاعرش ضعیف شده، بدرفتاری را پیش گرفته، خودش از اداره کشور و حفظ منافع عمومی عاجز است، لذا زمام کار را بهدست مرد پلید بدکردار پستی داده که در مجمع عمومی به پیغمبران بد میگوید، به مردم پرهیزکار تهمت میزند، به سادات بزرگوار توهین مینماید، با وعاظ مثل مردم پست رفتار میکند، از اروپا برگشته، پرده شرم را پاره کرده و خوی سری را پیش گرفته، بیپرده بادهگساری می نماید، با کفار دوستی میورزد، با مردم نیکوکار دشمنی میکند، این کارهای خصوصی اوست …
اما آنچه به زیان مسلمانان انجام داده این است که قسمت عمده کشور و درآمد آن را به دشمنان فروخته که به تفصیل عبارت است از:
کانالها و راههایی که به کانالها منتهی میشود و همچنین خطوطی که از معادن به نقاط مهم کشور متصل است.
کاروانسراهایی که در اطراف خطوط شوسه بنا می شود (در تمام کشور) به انضمام مزارع و باغستانهایی که در اطراف این راهها واقع است.
راه از اهواز تا تهران آنچه از ساختمانها و مسافرخانهها و باغستانها و مزارع در اطراف آن واقع است.
تنباکو و آنچه لازمه این محصول است (از مراکز کشتزارها، خانهها، نگاهبانان و متصدیان حمل و نقل و فروشندهها هر کجا واقع شده و هر جا ساخته شود)
جمعآوری انگور به منظور ساختن شراب و هر چه از دکان و کارخانه لازم دارد در تمام کشور
صابون، شمع و شکر و کارخانههایی که لازم آنهاست
بانک، بانک عبارت از این است که زمام ملت را یکجا به دست دشمنان اسلام داده و مسلمانان را بنده آنها نموده و سلطنت و آقایی کفار را بر آنها بپذیرند، آن وقت این خائن احمق برای اینکه ملت را راضی نماید، دلیل پوچی برای کردار زشت خود اقامه کرده و میگوید اینها معاهده موقتی است که مدتش از صد سال تجاوز نخواهد کرد؛ چه برهانی برای رسوائی خیانتکاران از این بهتر؟
نصف دیگر مملکت را هم بهعنوان حقالسکوت به دولت روسیه داده ــ که اگر ساکت شود ــ آنها هم عبارت است از:
مرداب رشت و راه انزلی تا خراسان و آنچه از خانهها و مسافرخانهها و باغستانها تابع این راه است، ولی دولت روسیه به دماغش خورده و این هدیه را نپذیرفته، او درصدد است اگر این معاهدهای که به تسلیم کشور منتهی میشود به هم نخورد، روسیه در واقع خراسان را مستعمره خود کرده و بر آذربایجان و مازندران نیز دست میاندازد، این اولین نتیجهای است که به ریاست این احمق مترتب میشود؛ خلاصه این مرد تبهکار، کشور ایران را اینطور به مزایده گذاشته و خانههای محمد صلالله علیه و آله و سلم و ممالک اسلامی را به اجنبی میفروشد ولی از پست فطرتی و فرومایگی که دارد به قیمتی کم و وجه اندک حاضر به فروش میشود.
تو ای پیشوای دین. اگر به کمک ملت برنخیزی و آنها را جمع نکنی و کشور را با قدرت خود از چنگ این گناهکار بیرون نیاوری، طولی نخواهد کشید که مملکت اسلامی زیر اقتدار بیگانگان درمیآید؛ آنوقت است که هرچه میخواهند میکنند و هر حکمی دلشان خواست میدهند؛ اگر این فرصت از دست برود و این معاهدهها در حیات تو صورت بگیرد در صفحه روزگار و صفحات تاریخ نام نیکی نخواهی داشت، تو میدانی علمای ایران هم سینههایشان تنگ شده و منتظر شنیدن یک کلمه از تو هستند، کلمهای که سعات و نجاتشان در آن میباشد، چطور جایز است کسی خدا این قدرت را به او داده کشور و ملت را به این حال بگذارد؟
باز به نام یک نفر مطلع به حجتالاسلام میگویم: دولت عثمانی هم از قیام تو خوشحال شده و در مبارزه با این تبهکار به تو کمک خواهد کرد؛ زیرا دولت عثمانی میداند مداخله فرنگیان در نقاط ایران و نفوذشان در ای کشور به زیان کشور او نیز خواهد بود از طرفی وزراء، فرماندهان ایرانی هم با این نهضت موافق بوده و خوشحالند، زیرا طبعاً آنها نیز از این مقاولاتی که جدیداً بناست صورت بگیرد ناراضی هستند، با نهضت تو، فرصتی خواهند یافت که این مقاولهها را بر هم بزنند علماء اگر چه از فشار این مرد احمق خائن بهشدت انتقاد کردهاند ولی طوری نیست که بتوانند در یک آن مقاصد خود را یکی کنند، چون اینها از حیث مایه علمی و ریاست و وجهه بین مردم در یک درجه هستند، حاضر نمیشوند بعضی با بعض دیگر پیوسته و با هم همآهنگ شوند، تا یک اتحاد حقیقی و قدرت اجتماعی که بتواند دفع ضرر دشمن را نموده و کشور را حفظ نماید ایجاد گردد هرکس به محور خودش میچرخد و بهتنهایی مبارزه میکند؛ این تشتت آراء علت اصلی عدم قدرت بر مقاومت و موجب پیشرفت کارهای نامشروع میباشد …
ولی تو نظر به توانایی و نفوذ کلمهای که داری در همه آنها مؤثر خواهی بود، دلهای پراکنده آنها را متحد خواهی کرد، این اختلاف کلمه را از میان برمیداری و بهواسطه تو قدرتهای اندک، جمع خواهند شد یک کلمه تو سبب ایجاد وحدتی میشود که این بلاهای محیط بر کشور را بر طرف سازد و دین اسلام را حفظ نموده و جامعه دینی را نگاه دارد پس همه با تواند و تو نزد خدا ومردم مسؤول خواهی بود باز میگویم علماء و پرهیزکاران در نتیجه دفاع منفردی که از دین نمودند از این مرد سرکش سختیهایی کشیدند که در تاریخ نظیر ندارد چون میخواستند بلاد مسلمین را از شر اجانب حفظ کنند، هرگونه تحقیر و رسوایی را متحمل شدند …
مسلما پیشوای مذهب از رفتار زشتی که جاسوسان کفر و یاران مشرکین با دانشمند پرهیزکار واعظ حاجی ملافیض ا… در بندی نمودند مطلع است و قریباً هم از بد رفتاری که نسبت به دانشمند مجتهد و نیکوکار حاجی علیاکبر شیرازی مرتکب شدهاند، مطلع می شوی، همچنین از کتک حبس و کشتار پیشوایان ملت آگاه خواهی شد که از جمله آنها جوان پاکدامن میزا محمد رضای کرمانی است و این مرد خارج از دین او را در زندان تا پای مرگ برد، و از جمله آنها فاضل ارجمند حاجی سیاحی و میرزا فروعی و میرزا محمد علیخان و فاضل قانونگذار اعتمادالسلطنه میباشد.
اما فجایعی که این پست فطرت نسبت به خودم مرتکب شده طوری است که جگرهای اهل ایمان را پاره ساخته و دلهایشان را قطعه قطعه میکند و حتی موجب وحشت کفار بتپرست خواهد شد، این مرد پست فطرت موقعی که من با حالت بیماری در حضرت عبد العظیم پناهنده بودم دستور زندانی نمودنم را داد، از حضرت عبدالعظیم تا تهران مرا روی برف (با اهانتی که مافوق آن متصور نیست) حرکت دادند ــ البته اینها پس از غارت اموالم بود ــ انا لله و انا الیه راجعون؛ از تهران هم باز یک دسته از کوچک ابدالهای دربار، مرا سوار اسبهای راهوار (کردند) من بیمار را در زمستان سخت با این حال تا خانقین حرکت دادند و از … والی درخواست کردند مرا به بصره تبعید نماید، زیرا میدانست اگر مرا در عراق آزاد و به خود بگذارد نزد تو رئیس مذهب خواهم آمد و گزارش او و اوضاع کشور را به تو گفته و بدبختیهایی را که این مرد زندیق برای ملت ایران آماده کرده شرح خواهم داد …
باز از جمله کارهایی که کرد و بر پست فطرتی و دنائت خود افزود، اینکه برای فرونشاندن هیجان احساسات عمومی، من و هواخواهانم را که فقط از روی غیرت دینی ــ بهقدر توانایی ــ در مقام دفاع از کشور و حقوق مردم برآمده بودیم به طایفه بابیها نسبت داد … همچنان زبان بریده ابتدا شهرت داد که من ختنه نشدهام، وا اسلاما! این توانایی چیست؟ این سستی برای چه؟ چگونه ممکن است دزد بی سر و پا و فرمایهای مسلمین و کشور اسلام را با اندک بهایی بفروشد و به دانشمندان و سادات اعتنایی نکند و به فرزندان مرتضی (ع) بهتان به این بزرگی ببندد و یک دست قوی نباشد تا برای تسکین خاطر مؤمنین این ریشه گندیده را کنده و انتقام ال پیغمبر را بگیرد چون از شما دور هستم مفصلاً شکایت نمیکنم، چون مجتهد و عالم بزرگ حاج سید علیاکبر، عازم بصره بوده به من گفت نامهای به رئیس مذهب بنویسیم و این مفاسد را متذکر شوم. من هم گفته او را پذیرفتم و این نامه را مینویسم و میدانم خدا بدست تو گشایش خواهد داد.»
شهادت
سیدجمال، اواخر عمر خود را در امپراتوری عثمانی – ترکیه – زندگی کرد. او به صورت غیرمستقیم تحت نظر عوامل سلطان عبدالحمید، امپراطور عثمانی بود.
بعد از به قتل رسیدن ناصرالدین شاه در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۲۷۵ به دست میرزا رضا کرمانی، خبر این اتفاق چند ماه به امپراتوری عثمانی، همسایه شمالغربی ایران رسید و سلطانِ ترک را به فکر تحقیق پیرامون موضوع انداخت و از بیشتر ایرانیان ساکن ترکیه درباره ارتباط سید جمال و میرزا رضا تحقیق شد و سرانجام پلیس عثمانی طی گزارشی نوشت: «سید جمال الدین ایرانی است و میرزا رضا به تحریک او مرتکب قتل شاه شده است.»
بعد از آن سلطانِ ترک از سید جمال به هراس افتاد و دستور قتل سید را صادر کرد. سید جمالالدین در ۱۹ اسفند ۱۲۷۵ به دست عوامل سلطان عثمانی مسموم شد و به شهادت رسید و پیکرش در قبرستان مشایخ اسلامبول به خاک سپرد. فیض محمد خان سفیر وقت دولت افغانستان در آنکارا ۴۹ سال بعد در سال ۱۳۲۴ با جلب نظر مساعد دولت وقت ترکیه با نبش قبرِ سید، بقایای جسد او را به کابل انتقال داد و به خاک سپرد.
پیام آخر سید
سید جمالالدین که در بابعالی در آنکارا زندانی بود، آخرین نامهاش را در روز شهادتش خطاب به یکی از دوستان ایرانی خود نوشت.
او در این نامه چنین نوشت: «دوست عزیزم. من در موقعی این نامه را به تو مینویسم که در محبس، محبوس و از ملاقات دوستان خود محرومم. نه انتظار نجات دارم و نه امید حیات، نه از گرفتاری متألم و نه از کشته شدن متوحش. خوشم بر این حبس و خوشم بر این کشته شدن.
حبسم برای آزادی نوع، کشته میشوم برای زندگی قوم. ولی افسوس میخورم از این که کشتههای خود را ندرویدم. به آرزویی که داشتم کاملا نایل نگردیدم. شمشیر شقاوت نگذاشت بیداری ملل مشرق را ببینم. دست جهالت فرصت نداد صدای آزادی را از حلقوم امم مشرق بشنوم. ای کاش من تمام تخم افکار خود را در مزرعه مستعد افکار ملت کاشته بودم. چه خوش بود تخمهای بارور و مفید خود را در زمین شوره زار سلطنت فاسد نمینمودم. آنچه در آن مزرعه کاشتم، به نمو رسید.
هر چه در این زمین کویر غرس نمودم فاسد گردید. در این مدت هیچ یک از تکالیف خیرخواهانه ی من، به گوش سلاطین مشرق فرو نرفت. امیدواریها به ایرانم بود. اجر زحماتم را به فراش غضب حواله کردند. با هزاران وعده و وعید به ترکیه احضارم کردند. این نوع مغلول و مقهورم نمودند. غافل از این که انعدام صاحب نیت، اسباب انعدام نیت نمیشود. صفحه روزگار، حرف حق را ضبط میکند. باری، من از دوست گرامی خود، خواهشمندم این آخرین نامه را به نظر دوستان عزیز و هممسلکهای ایرانی من برسانید و زبانی به آنها بگویید: «شما که میوه رسیده ایران هستید و برای بیداری ایرانی دامن همت به کمر زدهاید، از حبس و قتال نترسید، از جهالت ایرانی خسته نشوید، از حرکات مذبوحانه سلاطین متوحش نگردید، با نهایت سرعت بکوشید با کمال چالاکی کوشش کنید، طبیعت با شما یار است و خالق طبیعت، مددکار. سیل تجدد، به سرعت به طرف مشرق جاری است. بنیاد حکومت مطلقه متعدم شدنی است. شماها تا می توانید در خرابی اساس حکومت مطلقه بکوشید، نه به قلع و قمع اشخاص. شما تا قوه دارید در نسخ عاداتی که میانه ی سعادت و ایرانی سد سدید گردیده، کوشش نمایید، نه از نیستی صاحبان عادات.
هر گاه بخواهید اشخاص را مانع شوید، وقت شما تلف می گردد. اگر بخواهید به صاحب عادت سعی کنید، باز آن عادت، دیگران را بر خود جلب می کند. سعی کنید موانعی را که میانه ی الفت شما و سایر ملل واقع شده رفع نمایید. گول عوام فریبان را نخورید.»
منبع:
مردان نامی شرق، غلامحسین نراقی فرخزاد، بیروت، ص۳۳۷
کتاب شرح حال سید جمالالدین اسدآبادی، مولف ملاحسین خلخالی
سید جمال الدین اسدآبادی، بنیانگذار نهضت احیاء تفکر دینی، محمد جواد صاحبی، نشر احیاگران، چاپ اول، ۱۳۸۷، صفحه ۳۱۲
انتهای پیام
بنقل از خبرگزاری ایسنا
زیاد النخاله دبیرکل جنبش جهاد اسلامی فلسطین
زیاد النخاله به عنوان دبیرکل جنبش جهاد اسلامی، مجددا انتخاب شد. «یوسف الحساینه»، «محمد حمید»، «نافذ عزام»، «احمد المدلل»، «ولید القططی» نیز به عنوان اعضای دفتر سیاسی جهاد اسلامی انتخاب شدهاند.
براساس گزارش منابع فلسطینی، پنج فرد انتخابشده در چهار سال آینده نمایندگی جهاد اسلامی در غزه را برعهده خواهند داشت.
رأیگیری انتخاباتی دفتر سیاسی جنبش جهاد اسلامی بهصورت همزمان و هماهنگ، امروز، در داخل و خارج از فلسطین به پایان رسید، بعد از سال ۲۰۱۸، این دومین بار است که جنبش جهاد اسلامی انتخابات داخلی برگزار میکند. این جنبش در سال ۱۹۷۸ توسط شهید «فتحی شقاقی» دبیرکل اول و تعدادی از همراهانش تأسیس شد.
زندگینامه
زیاد النخاله، متولد ۶ آوریل ۱۹۵۳ در غزه است. او که پدرش در شهر خانیونس در سال ۱۹۵۶ در جریان حملات انجام شده به غزه در جنگ اسرائیل، انگلیس و فرانسه علیه مصر به شهادت رسید، مهرماه سال ۹۷ توسط جنبش جهاد اسلامی رسماً به عنوان دبیر کل این جنبش پس از رمضان عبدالله شلح انتخاب شد.
پدر زیاد النخاله
الحاح رشدی النخاله پدر وی در شهر خانیونس در سال ۱۹۵۶ در جریان حملات انجام شده به غزه در جنگ اسرائیل، انگلیس و فرانسه علیه مصر به شهادت رسید.
تحصیلات
تحصیلات ابتدایی را در خانیونس گذارند و پس از آن برای تکمیل تحصیلات خود به مرکز ایتام رفته و در نهایت تحصیلات دبیرستان خود را در مدارس غزه به پایان رساند. او همچنین دیپلم خود را از مرکز معلمین غزه دریافت کرد.
بازداشت
النخاله برای اولین بار در تاریخ ۲۹/۵/۱۹۷۱ بازداشت شد و به دلیل شرکت در عملیات علیه رژیم صهیونیستی به همراه نیروهای آزادی بخش عربی به رهبری زیاد الحسینی به حبس ابد محکوم شد. او پس از ۱۴ سال در ۲۰/۵/۱۹۸۵ در توافق تبادل اسرای معروف الجلیل آزاد شد.
پس از آزادی
النخاله پس از آزادی از زندان به عنوان عضو اولین مجلس شورای جنبش جهاد اسلامی به رهبری دکتر شهید فتحی شقاقی انتخاب شد که در آن زمان این مجلس ریاست جنبش را بر عهده داشت و فتحی شقاقی اقدام به تاسیس شاخه نظامی جنبش جهاد اسلامی کرد.
نقش آفرینی در انتفاضه
در شعله ور شدن انتفاضه ۱۹۸۷ مشارکت کرده و به عنوان نماینده جنبش جهاد اسلامی در فرماندهی نیروهای وحدت ملی که از نیروهای مختلف تشکیل شده بود ایفای نقش میکرد.
تبعید
نیروهای اسرائیلی وی را در ۱/۸/۱۹۸۸ برای دور شدن از صحنه درگیریها از فلسطین به جنوب لبنان تبعید کردند.
دیگر فعالیتها
زیاد النخاله از اولین موسسین «جماعه الاسلامیه» در زندانهای اسرائیل بوده است. پس از ترور فتحی شقاقی در اکتبر ۱۹۹۵ مجلس شورای جنبش جهاد اسلامی دکتر رمضان عبدالله شلح را به عنوان دبیر کل و زیاد النخاله را به عنوان جانشین وی انتخاب کرد.
زیاد النخاله مسئولیت هیاتهای جنبش جهاد اسلامی در رایزنیهای گروههای فلسطینی در قاهره و مذاکرات آتش بس قاهره در سال ۲۰۱۴ را بر عهده داشته و در بسیاری از ماموریتها به عنوان نماینده رمضان عبدالله حضور داشته است.
وزارت خارج آمریکا نام وی را در ۲۳/۱/۲۰۱۴ به بهانه حمایت از جنبشهای معارض با اسرائیل و قاچاق سلاح به غزه در لیست تروریسم خود قرار داد. النخاله دومین فلسطینی است که پس از رمضان عبدالله نام وی در این لیست قرار میگیرد.
زندگی شخصی
منزل خانواده النخاله در تجاوز اسرائیل به غزه در سال ۲۰۱۴ بمباران و به طور کامل تخریب شد و برادر زاده وی ام نضال به همراه فرزندش محمود به شهادت رسیدند. او النخاله دارای ۴ فرزند دختر و ۲ پسر است.
دکتر عباس شیبانی
حقوق که میگرفت،قبل از حساب و کتاب مخارج زندگی،یک پنجم آن را بهعنوان خمس آن ماه کنار میگذاشت! تا اواخر عمر با پیکان قراضهاش سر کرد و وقتی هم به اصرار خانواده،به جایش یک پراید خرید، هرگز با آن رانندگی نکرد. از این گذشته،هیچوقت از خودش خانه نداشت و در خانه ارثیهای همسرش زندگی میکرد. اینها دلایل موجهی بود برای اینکه دکتر «عباس شیبانی» مشهور شود به «درویش شورای شهر»…
گروه جامعه خبرگزاری فارس- رکورددار بیغیبتترین و بیتأخیرترین عضو شورای شهر تهران بود و تا دلتان بخواهد، کار راه انداز برای مراجعانی که به دفتر ساده و محقر او در طبقه اول ساختمان شورا پناه میآوردند. هرکس نمیشناختش، محال بود حتی به ذهنش خطور کند این مرد موسپید سادهزیست متواضع که در کنار مردم کوچه و بازار در صف خرید میوه و سبزی و… میایستد، عمری در بالاترین سطح، عهدهدار مسئولیتهای مهم در کشور بوده؛ عضویت در شورای انقلاب اسلامی، یک دوره وزارت، ۵ دوره(۱۹ سال) نمایندگی مجلس، ریاست دانشگاه تهران و ۳ دوره(۱۴ سال) عضویت در شورای شهر تهران. با وجود سابقه خانوادگی خاص و مسئولیتهای رده بالا، هیچوقت دلبسته مال دنیا نبود و در تمام عمر تلاش کرد بهعنوان یک مسئول در نظام جمهوری اسلامی، در سطح مردم متوسط جامعه زندگی کند. شاهدش، اکتفای او به حقوق بازنشستگی هیئت علمی دانشگاه تهران و پیکان قراضهای بود که تا سالهای آخر عمر، تنها خودروی او باقی ماند.
درباره مرحوم دکتر «عباس شیبانی»، که رهبر معظم انقلاب در پیام تسلیت خود به مناسبت درگذشت وی، با عنوان «مرد ایمان و عمل» از او تجلیل کردند، گفتنی بسیار است. در ایامی که جامعه بیش از پیش به وجود مسئولانی دلسوز، خیرخواه، سادهزیست و آمادهبهکار نیاز دارد، بازخوانی خاطرات و سبک زندگی و فعالیت مرحوم دکتر شیبانی، معروف به «درویش شورای شهر»، خالی از لطف نخواهد بود.
مرحوم دکتر «عباس شیبانی»
شیبانیها که بودند؟
برای شروع صحبت از مرحوم دکتر «عباس شیبانی»، بهتر است به عقب برگردیم؛ به چیزی حدود ۲ هزار سال قبل و مقطع شکلگیری خاندان «شیبانی». شیبانیها، یکی از تیرههای اشکانیان بودند. وقتی اشکانیان از اردشیر بابکان شکست خوردند، پراکنده شده و در شبه جزیره عربستان ساکن شدند. سالها بعد، یزدگرد اول ساسانی برای و تعلیم تربیت نیکوی «بهرام گور» فرزند و جانشینش، او را از خود دور کرده و پیش شیبانیها فرستاد. با روی کار آمدن بهرام گور، شیبانیها هم به ایران برگشتند و در کاشان ساکن شدند که آب و هوایی نزدیک به شبه جزیره عربستان داشت.
شیبانیها و غفاریها، ۲ خانواده بزرگ و مهم کاشان بودند. در دوره محمدشاه قاجار، ۲۰ دختر و ۲۰ پسر از این ۲ خانواده با هم ازدواج کردند و نتیجه این اتفاق، نزدیک شدن دو خانواده بود. حاصل این وصلتهای تاریخی، تولد چهرههای نامداری بود که درخشانترین آنها، «محمد غفاری» معروف به «کمال الملک»، نقاش شهیر ایران بود که پدرش از غفاریها و مادرش از شیبانیها بود. آنها بعد از کوچ کردن به تهران هم جایگاه و بزرگیشان را حفظ کردند. نامگذاری خیابانها به نام این دو خاندان در نقاط مختلف تهران، یکی از مصادیق این ماجراست. برای مثال، در محدوده میدان قزوین که محله پدری دکتر عباس شیبانی محسوب میشود، هر ۳ اسم شیبانی، غفاری و کاشان، روی خیابانها گذاشته شد.
«فتحالله خان بونصر شیبانی»، یکی از اثرگذارترین اعضای خاندان شیبانی
از فتحالله خان تا دکتر محمدعلی؛ چهرههای مؤثر یک خاندان قدیمی
اسم «فتحالله خان بونصر شیبانی»، شاعر و نویسنده شهیر عصر قاجار که اشعارش مورد توجه محمد شاه، ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه قرار داشت، بهعنوان اثرگذارترین عضو خاندان شیبانی در دوره جدید حضورشان در ایران ثبت شده است. در عین حال به بونصر شیبانی لقب اولین شاعر انتقادی دوره قاجار را هم دادهاند چراکه از سر دلسوزی برای اوضاع مملکت، در اشعارش به نقد حکومت پادشاهان قاجار میپرداخت. ارتباط شیبانیها با دربار، تا دوره پهلوی هم ادامه پیدا کرد. با مرور خاطرات خاندان شیبانی، معلوم میشود اغلب آنها تحصیلکرده و دارای مناصب مهم حکومتی بودهاند. برای مثال، دکتر «محمدعلی شیبانی»، فرزند مبین الدوله و نوه فتح الله خان، دکترای حقوق سیاسی داشت و سفیر ایران در فرانسه در زمان رضاخان بود.
سمت چپ: دکتر محمدعلی شیبانی در کنار طاق پیروزی در پاریس/ سمت راست: دکتر محمدعلی با اتومبیلش(یکی از اولین اتومبیل های وارد شده به ایران) در کنار دروازه قزوین در تهران
میگویند دغدغه دکتر محمدعلی، باسواد شدن مردم ایران و خودکفایی کشور در زمینه کشاورزی بود. او که اولین هنرستان صنعتی ایران را در «پورکان» کرج تأسیس کرد، مربیان خارجی را به ایران دعوت میکرد تا در باغ خانوادگیشان در پورکان به روستاییان روشهای اصولی کشاورزی را آموزش دهند. او همچنین کارگاههای نجاری، خیاطی و صنعتی هم در پورکان راهاندازی کرده بود که اهالی روستا در آن مهارتهای مختلف یاد بگیرند و شاغل شوند. دکتر «علی محمد شیبانی»، دیگر فرزند مبین الدوله هم، سفیر ایران در ژاپن بود.
کودکی و جوانی دکتر «عباس شیبانی»
دکتر عباس، یک شیبانی متفاوت
اما دکتر «عباس شیبانی»، آشناترین شیبانی برای ماست که سالها در کسوت وزیر، نماینده مجلس و عضو شورای شهر تهران او را دیده بودیم. دکتر «عباس شیبانی» که از نوادگان دختری فتحالله خان ابونصر شیبانی بود، در خانهای در محله امیریه، یکی از محلات اصیل تهران قدیم، متولد و بزرگ شد؛ یک خانه ۲۰۰ ساله که هنوز هم در اوج زیبایی در جنوب تهران و در یکی از خیابانهای اطراف میدان قزوین، خودنمایی میکند.
چند نما از خانه ۲۰۰ساله شیبانی ها در محدوده میدان قزوین تهران
دکتر عباس بعد از پایان دوره پزشکی، در همین خانه، مطب شخصیاش را راهاندازی کرد و به درمان رایگان بیماران پرداخت. درواقع، راهی که آخرین بازمانده مشهور خاندان شیبانی در زندگیاش انتخاب کرده بود، حسابی با اسلافش متفاوت بود. او با وجود تعلق به یک خاندان اشرافی، آگاهانه یک زندگی ساده و دور از تجملات را انتخاب کرده بود و به گواه اعضای خانواده و اطرافیانش، هیچ تعلق خاطری به امور مادی نداشت. اما فقط همین نبود. دکتر عباس از همان دوره جوانی، در قامت یک دانشجوی معتقد، وارد مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی شد و پای تمام سختیهای این راه پرمخاطره ایستاد.
شیبانیِ انقلابی؛ رکورددار طولانیترین دوران تحصیلات دانشجویی!
آشنایی با مرحوم آیتالله طالقانی، همان جرقهای بود که آتش اعتقادات مذهبی و تمایلات سیاسی ضد طاغوت را در دل عباس جوان شعلهور کرد. سکونت آیتالله در محله امیریه و درست روبهروی مهدیه تهران، کافی بود برای شکلگیری دیدارها و جلسات مستمر با ایشان. فعالیتهای مبارزاتی عباس شیبانی علیه حکومت پهلوی، از همینجا شروع شد؛ از جلسات تفسیر قرآن در منزل مرحوم آیت الله طالقانی. البته حساب جلسات روزهای پنجشنبه در مسجد «هدایت»، جدا بود. همین فعالیتهای سیاسی هم خیلی زود، دکتر را مهمان دائمی جلسات بازجویی ساواک کرد؛ طوری که ۱۳سال از عمر او در زندان و تبعید گذشت!
زندان رفتنها و تبعید و اخراج از دانشگاه، باعث شد شیبانی جوان نتواند بهطور مستمر سر کلاس درس حاضر شود و یکی از دانشجویانی لقب بگیرد که دوران تحصیل طولانی و تاریخی داشتند. خوب است بدانید دکتر عباس شیبانی، ورودی سال ۱۳۳۰ بود اما سال ۱۳۴۸ موفق به گرفتن مدرک پزشکی عمومی شد!
یک مبارزِ فعّال و آمادهبهکار
بابِ مرور خاطرات پزشک همیشه انقلابی دنیای سیاست را، رهبر معظم انقلاب باز کردند؛ درست بعد از اقامه نماز بر پیکر او. ایشان در جمع کوچک خانواده و اطرافیان دکتر «عباس شیبانی»، با یادی از سالهای مبارزات علیه طاغوت در بیش از نیم قرن قبل، فرمودند: «انشاءالله خداوند آقای دکتر شیبانی را رحمت کند، درجاتشان را عالی کند. آقای دکتر شیبانی به معنای واقعی کلمه جزو انسانهای صالح بود. ما ایشان را خیلی وقت است، یعنی شاید پنجاه و چند سال است میشناسیم. ایشان تازه از زندان آزاد شده بود، به نظرم سال ۴۷ یا ۴۸ بود که با ایشان آشنا شدیم. آدم فعّال، خیرخواه و آمادهبهکار، و به معنای واقعی کلمه، مبارز؛ واقعاً اینجوری بود.
دکتر «عباس شیبانی» در دیدار مسئولان با امام خمینی(ره) در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی
من با مرحوم طاهر احمدزاده از مشهد آمدیم تهران، یک کاری داشتیم اینجا، لازم بود جمعی از افراد صاحب فکر و صاحب نظر و مانند اینها مثل آقای طالقانی، مهندس بازرگان، دکتر سحابی، اینهایی که بودند، جمع میشدند؛ من و آقای احمدزاده یک حرفی برای آنها داشتیم. احمدزاده گفت که جمع کردنِ اینها کار ما نیست، کار عبّاس شیبانی است؛ او میتواند اینها را جمع کند. این بود که با ایشان تماس گرفتیم و آمد و گفتیم ما چنین کاری داریم. فوراً ــ به نظرم شاید در ظرف دو روز ــ یک جلسه ۱۵،۱۶ نفره، از دکتر شریعتی، آقای بهشتی، آقای مطهّری، همه را جمع کرد. یک آدم اینجوری بود؛ آمادهبهکار. بعد از انقلاب هم به معنای واقعی کلمه ایشان مشغول کار بود، مشغول تلاش بود. خانمش هم با ایشان خیلی واقعاً همراهی کرد. خدا انشاءالله خانم مفیدی را رحمت کند.»
«آزاده شیبانی»، تنها فرزند مرحوم دکتر «عباس شیبانی» در کنار پدر
در زندان ساواک برای پدرم شعر انقلابی خواندم!
از اینجا به بعد، برای شناخت بیشتر پزشک خدمتگزار و بیادعایی که هیچوقت از مشی انقلابیگری فاصله نگرفت، فقط میشود روی خاطرات یک نفر حساب کرد؛ «آزاده شیبانی»، تکفرزند او و همراه دلسوز همیشگیاش: «از وقتی یک نوزاد ۳ ماهه بودم، پدرم در زندان ساواک بود. آنقدر این دستگیریها و زندان رفتنها تکرار شد که پدر مجبور شد دوره تخصصی رشته روانپزشکی را نیمهکاره رها کرده و به همان مدرک پزشک عمومی اکتفا کند. بخش زیادی از خاطرات کودکی من به دوران زندان پدرم برمیگردد.
یک روز که برای ملاقات رفته بودیم، با اینکه مادرم خیلی تلاش کرد مانعم شود، اما من با اشتیاق، شعر انقلابی با عنوان «شیعه بیدار شو، یک پیام» را که حفظ کرده بودم، برای پدر خواندم! شعر، محتوای ضد شاه داشت اما من در عالم کودکی اصرار داشتم آن را در زندان برای پدرم بخوانم. مادرم که میترسید با خواندن آن شعر به جرمهای پدرم اضافه شود، مدام میگفت: «آزاده بیا بریم. میخوام برات هدیه بخرم.» اما برخلاف مادرم، پدرم اصلاً نگران نبود و با حوصله به شعر خواندن من گوش میداد. خوب یادم است مامورهایی که بهعنوان مراقب کنار پدر ایستاده بودند، از این وضعیت خندهشان گرفته بود.»
دکتر عباس شیبانی(نفر وسط) در حاشیه نخستین کنگره حزب جمهوری اسلامی
خواستگاری پشت میلههای زندان!
تک دختر دکتر شیبانی اما از زندان رفتنهای پدرش، خاطرات قدیمیتر هم دارد؛ خاطراتی که از مرحوم مادرش شنیده بود. ماجرا از این قرار بود که دایی آزاده خانم، شهید «محمد مفیدی»، از همرزمان دکتر شیبانی در مبارزات انقلاب بود. اما بخش جذاب ماجرا آنجا بود که آشنایی دکتر عباس با «انسیه خانم»، خواهر شهید مفیدی، در زندان ساواک اتفاق افتاد. دختر دکتر شیبانی در این باره میگوید: «وقتی پدرم و داییام در زندان ساواک بودند، پدرم میدید یک بانوی انقلابی برای پیگیری امور مبارزات، به ملاقات دایی میآید. پرسوجو که کرد، متوجه شد آن خانم، خواهر داییام است. همین اتفاق، مقدمه خواستگاری و ازدواج آنها شد. در حقیقت خواستگاری پدرم از مادرم در پشت میلههای زندان انجام شد. پدرم معتقد بود اگر با زنی ازدواج کند که شرایط او بهعنوان یک مبارز انقلابی و فعال سیاسی را درک کند و سختیهایش را بپذیرد، میتواند زندگی همراه با آرامشی در کنار او داشته باشد. خوب است بدانید خطبه عقد پدر و مادرم را هم، آیت الله طالقانی خواندند.»
مردی که فقط ۲ دست کت و شلوار داشت و هر ماه، خمس میداد…
«از کودکی یادم میآید پدرم فقط ۲ دست کت و شلوار داشت. مرحوم مادرم همیشه برای خرید کت و شلوار جدید به پدر اصرار میکرد اما او زیر بار نمیرفت. درواقع پدرم همیشه تلاش میکرد ساده و در حد خانوادههای متوسط جامعه زندگی کند. دلش میخواست مثل بقیه مردم باشد تا شرایط زندگی آنها یادش نرود. وقتی هم مادرم دور از چشم پدرم، کار خودش را میکرد و برای او لباس جدید سفارش میداد، پدر تا میفهمید، معترض میشد و از مادرم گله میکرد که کت و شلوار من هنوز سالم است، چرا یک دست جدید سفارش میدهید؟…
پدر و مادرم همعقیده بودند و یادم نمیآید هیچوقت در خانهمان دعوایی از آنها دیده باشم مگر همین بحثهای ساده. مثلاً هر ماه که پدرم حقوق میگرفت، قبل از حساب و کتاب خرج و مخارج زندگی، یک پنجم حقوقش را بهعنوان خمس آن ماه کنار میگذاشت! اوایل برای مادرم سخت بود با این شیوه زندگی پدرم کنار بیاید اما خیلی نگذشت که در دفتر حساب و کتاب مادرم اولین هزینه، همین بود. اگر میبینید پدر و مادرم با وجود تمام مسئولیتهای مهمی که پدرم داشت، به لحاظ مالی بهاطلاح رشد نکردند، به این دلیل بود که خودشان آگاهانه انتخاب کرده بودند ساده زندگی کنند و این دقتها را در زندگی داشته باشند.»
مرحوم دکتر شیبانی در کنار مقام معظم رهبری
مسئول ردهبالایی که تا آخر عمر خانه نداشت
از تفاوت سطح زندگی برخی مسئولان با مردم و خانه و خودروهای آنچنانیشان، زیاد شنیدهایم اما از جزییات زندگی مسئولانی مثل دکتر عباس شیبانی که تا آخر عمر، خانه نداشت، کمتر باخبریم. بخشی از خاطرات آزاده شیبانی به همین زاویه از زندگی پدرش اختصاص دارد: «مادرم تا سالهای پایانی عمرش برای تردد در شهر و انجام کارهایش، از پیکان قدیمی و فرسوده پدر استفاده میکرد و حسابی هم از آزار و اذیتهای آن ماشین، گله داشت. مادر میگفت میتوانیم بهجای آن پیکان قراضه، یک ماشین جدید و مثلاً کولردار بخریم. بالاخره در اواخر عمر مادر بود که پدرم به فروختن پیکان راضی شد و یک پراید خرید اما هرگز با آن رانندگی نکرد.
بیاعتنایی پدرم به مادیات، فقط به همین موضوع محدود نمیشد. پدر حتی خانهای هم از خودش نداشت و خانهای که در آن زندگی میکردند، ارثیهای بود که به مادرم رسیده بود که آن هم در سالهای بعد، داستان پیدا کرد. ماجرا از این قرار است که بعد از فوت پدربزرگم، ازآنجاکه این خانه، یادگار انقلاب اسلامی است و باید حفظ شود، وزارت ارشاد آن را از مادرم خرید و تعهد داد تا زمانی که آنها در قید حیات هستند، در این خانه اجارهنشین باشند. مادرم قبل از فوتش گفته بود مبلغی را هم برای اجارهبها به حساب وزارت ارشاد واریز میکند، اما با این حال در دوره بعدی وزارت ارشاد، دو مرتبه برای پدرم حکم تخلیه آمد…!»
پذیرایی از مهمانان، سهم آقای دکتر
«یکی از ویژگیهای اخلاقی پدر که خیلیها آن را دوست داشتند، تواضع و فروتنی او بود. مثلاً در ایام نوروز پایبند به برخی رفتارها و رسوم نبود؛ دید و بازدیدهای نوروزی اقوام و آشنایان را از یک نقطه شهر شروع میکرد و در مسیر به خانه تمام اقوام، از کوچک و بزرگ سر میزد؛ مثلاً عموزادههایی که ۴۰ تا ۵۰ سال از او کوچکتر بودند. اصلاً برایش مهم نبود فلانی از او کوچکتر است یا فلانی سال قبل به دیدنش نیامده.
یکی از اخلاقهای پدر هم این بود که هر وقت مهمان به خانهمان میآمد، او مسئول چای ریختن و پذیرایی از آنها بود. مهمانها خجالتزده میشدند که پدرم برای پذیرایی جلویشان خم میشد اما او دوست داشت با این کار، کمک حال مادرم و خانواده باشد. جالب است بدانید حتی در جلسه خواستگاری من هم، پدرم چای ریخت و از مهمانها پذیرایی کرد!»
آقای مسئول، شام را در عروسی تنها فرزندش ممنوع کرد!
حرف از جلسه خواستگاری که به میان میآید، خاطره جذاب دیگری در ذهن دختر یکی یکدانه دکتر شیبانی جرقه میزند: «با اینکه من، تنها فرزند خانواده و عزیزکرده پدر بودم، اما در جلسه خواستگاری، شرایط سختی برای خانواده همسرم تعیین نکرد. از آن طرف، برای تهیه جهیزیه من هم، نظرش بر تهیه حداقلها بود؛ مثل تعدادی ظرف و ظروف، یک فرش، یک دست رختخواب و همین وسایل ضروری. مادرم میگفت: «این چه حرفیه؟ مگه میشه؟ یعنی خانه نوعروس، گاز، یخچال و این چیزها نمیخواد؟» با اینکه تمام زحمت تهیه جهیزیه من بر عهده مادر مرحومم بود، اما در نهایت او با همان کیفیتی که سفارش پدر بود، جهیزیه را تهیه کرد؛ ساده و بدون ریخت و پاش اضافه.»
اما بشنوید از عروسی آنچنانی تنها فرزند آقای مسئول که از وزارت تا نمایندگی مجلس را در کارنامه داشت: «پدرم در همان جلسه خواستگاری، خطاب به فامیل خودمان گفت: «برای پذیرایی مراسم عروسی، شیرینی و میوه، کافی است. اگر بخواهید در مراسم عروسی، شام داده شود، من در عروسی شرکت نمیکنم!» اما به همسرم و خانوادهاش گفت: «البته شما مختارید هر طور که دوست دارید، مراسم عروسیتان را برگزار کنید.» من و همسرم هم چون بابا را دوست داشتیم، اجازه ندادیم حرفش روی زمین بماند و در مراسم عروسیمان فقط با میوه و شیرینی از مهمانان پذیرایی کردیم. اما جالبترین بخش ماجرا این بود که پدر در مراسم عروسی من، یک «صندوق کمک به خیریه» درست کرده و به مهمانها گفته بود اگر کسی میخواهد به عروس و داماد هدیه بدهد، به این صندوق خیریه کمک کند. در مهمانی ولیمه حج پدر و مادرم هم همین اتفاق تکرار شد.»
۲۰ شهریور؛ قرار عاشقانهای که هرگز فراموش نشد
«یکی از ویژگیهای اخلاقی پدرم این بود که روز تولد همه اعضای خانواده را یادش بود و در آن ایام به شکل ساده و صمیمانه روز تولدمان را تبریک میگفت. جالب است بدانید پدر در زمان حیات مادرم، هیچ وقت سالگرد ازدواجشان را فراموش نمیکرد و در این روز برای مادرم گل میخرید. هر وقت به خانه میآمدم و روی طاقچه گُل میدیدم، تازه یادم میافتاد ۲۰شهریور، سالگرد ازدواج پدر و مادرم است.»
با تمام اوصافی که آزاده خانم از رابطه عاشقانه پدر و مادرش روایت میکند اما، وقتی انسیه خانم، همسر همراه و همدل دکتر شیبانی از دنیا رفت، باز هم هیچ خللی در روند خدمت او ایجاد نشد. دکتر فردای روز تدفین همسرش، مثل همیشه رأس ساعت در محل کارش حاضر شد و اجازه هیچ کار اضافهای مثل نصب بنر و تهیه تاج گل را به همکاران و دوستانش نداد. اینطور بود که دوستانش ناچار به نوشتن تسلیت روی یک کاغذ A4 بسنده کردند.
محافظ؟! مثل مردم در صف میوهفروشی میایستاد
سادهزیستی و دوری از قید و بندهای دست و پاگیر زندگی مسئولان دولتی، از خصوصیات همیشگی دکتر عباس شیبانی بود؛ طوری که حتی در اوایل دهه شصت و اوج ترورهای منافقین، هیچوقت قبول نکرد محافظ داشته باشد. کار به جایی رسیده بود که خودش زنبیل به دست میگرفت و از بقالی و میوهفروشی محله خرید میکرد و از همین طریق هم، زودتر از همه از افزایش قیمتها و گرانی و مشکلات مردم مطلع میشد و در اسرع وقت آن را در مجلس با سایر نمایندگان مطرح میکرد. به گواه هممحلهایها، تا همین چند سال قبل که دکتر سرپا بود، همچنان عهدهدار خریدهای خانه بود. احمد آقا، میوهفروش قدیمی محله که دکتر شیبانی از حدود ۳۰ سال قبل، مشتری مغازه آنها بود، میگوید: «آقای دکتر مثل باقی مردم در صف میایستاد. گاهی هم که مشتریها به خاطر جایگاه شغلی دکتر میخواستند نوبتشان را به ایشان بدهند، قبول نمیکرد. شاید ۴۰ دقیقه در نوبت میایستاد، اما حاضر نبود حق کسی را پایمال کند. بارها اتفاق میافتاد که اهالی میخواستند خریدهای دکتر را تا در خانهاش ببرند، اما اصلاً اجازه نمیداد.»
همان صف میوهفروشی و خرید از بقالی محله، فرصت مغتنمی بود برای اهالی محله که مشکلاتشان را با نماینده مجلس (یا عضو شورای شهر) در میان بگذارند. اینطور بود که خیلی اوقات، نامه درخواستشان را در همین موقعیتها به دست دکتر شیبانی میدادند و او هم تمام تلاشش را برای حل مشکلات آنها میکرد. دختر دکتر در این باره میگوید: «اهالی محله و حتی دیگر محلهها، پدر و خانهمان را میشناختند و گاهی جلوی در خانه میآمدند و مشکلشان را مطرح میکردند. پدرم هم تا جایی که برایش مقدور بود، سعی میکرد مشکلاتشان را رفع کند. اما گاهی وقتها میدیدم پدر غصهدار است. علت را که میپرسیدم، میگفت: «مردم مشکل دارند و کاری از دستم برنمیآید تا برایشان انجام دهم.»
دیدار بزرگان حوزه بهداشت و درمان با دکتر شیبانی
یادگارهای ارزشمند دکتر شیبانی برای بیماران خاص
تا قبل از پیروزی انقلاب، دکتر شیبانی یک چهره سیاسی به حساب میآمد که حرفهاش پزشکی بود اما بعد از پیروزی انقلاب، ارتقای امکانات و تجهیزات و دانش پزشکی و بهبود وضعیت درمانی کشور، بیش از هر دغدغه دیگری برای او موضوعیت پیدا کرد تا آنجا که به «طبیب پارسا» معروف شد. دکتر شیبانی میگفت: «ما پزشکان خوبی در داخل کشور داریم که از لحاظ دانش و تخصص، چیزی کمتر از پزشکان خارج از کشور ندارند. شرایط تشخیص بیماریهای خاص و صعب العلاج در داخل کشور وجود دارد و فقط به تجهیزات روز نیاز داریم. از طرفی برای همه هموطنان، امکان سفر به خارج از کشور برای درمان وجود ندارد. به همین دلیل، ما سعی کردیم بسیاری از مشکلات حوزه درمان در داخل کشور رفع شود.»
حالا از هرکدام از مطلعان حوزه بهداشت و درمان بپرسید، برایتان میگویند تشخیص و درمان بیماریهای خاص مثل تالاسمی، نخستین عمل پیوند مغز استخوان و پیوند قلب و کلیه در کشور، اتفاقات ارزشمندی بود که فقط با همت و حمایتهای دکتر شیبانی امکانپذیر شد.
هرچه دارم، از عرفان و درویشمسلکی مادرم دارم
مرحوم دکتر «عباس شیبانی» را بهواسطه سبک زندگی ساده و درویشمسلکانهاش، «درویش شورای شهر» لقب داده بودند. شاید کمتر کسی بداند اما خود دکتر، این خصوصیات اخلاقی و رفتاریاش را مدیون مادرش میدانست. دکتر عباس، ششمین فرزند یک خانواده ۱۰ نفری بود و زیر نظر یک پدر و مادر فرهیخته پرورش پیدا کرد. همه میدانستند نفس مادرش، حاجیه خانم شیبانی، حق است. مادر هر وقت به بیمارستان میرفت، بالای سر بیماران میایستاد، دعا میخواند و برایشان از خدا طلب شفای عاجل میکرد.
دکتر عباس شیبانی به کمحرفی و پرعملی شهره بود اما یکی از مواقعی که نمیتوانست به سکوت ادامه دهد، جایی بود که صحبت از مادرش به میان میآمد. تا در مجلسی، خاطرات و خوبیهای مادر ذکر میشد، دکتر لبخندبرلب میگفت: «مادرم ویژگیهای اخلاقی خاصی داشت. رفتاری درویشمسلکانه و عارفانه با همه داشت که همیشه برایم ارزشمند بود. ما هرچه داریم از دعا و تفکرات خیر مادرم است.»
پایان پیام/